کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خجسته خصال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خجسته فرجام
لغتنامه دهخدا
خجسته فرجام . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) فرخنده فرجام . فرخ عاقبت . مبارک فرجام . نکو فرجام : در آن ایام خجسته فرجام . (از حبیب السیر چ 2 ص 125).
-
خجسته فی
لغتنامه دهخدا
خجسته فی . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ف َ ] (ص مرکب ) نکوسایه . سایه مبارک . سایه با یمن ، سایه با میمنت : فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب چتر است چون دو بال همای خجسته فی .منوچهری .
-
خجسته لقا
لغتنامه دهخدا
خجسته لقا. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) خجسته طلعت . خجسته رو. آن که طلعتش خجسته است . آنکه لقایش خجسته است : مهرگانش خجسته باد چنان کو خجسته پی و خجسته لقاست . فرخی .و در موضع سقاة هر خوش پسری ... خجسته لقایی ... کمر بر میان بسته . (تاریخ جها...
-
خجسته نهاد
لغتنامه دهخدا
خجسته نهاد. [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) با نهاد خجسته . با نهاد مبارک . با نهاد خوش . نیکو نهاد : شیده بر طالعی خجسته نهادکرد گنبد سرای را بنیاد.نظامی .
-
خجسته همای
لغتنامه دهخدا
خجسته همای . [ خ ُ ج َت َ / ت ِ هَُ ] (اِ مرکب ) همای خجسته . همای مبارک . همای با میمنت . کنایه از خوش یمن . خوش قدم : ز ایران بیامد خجسته همای خود و نامداران پاکیزه رای .فردوسی .
-
خجسته پی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xojastepey = خوشقدم
-
خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xojastetāle' خوشبخت؛ نیکبخت: ◻︎ کو پیک صبح تا گلههای شب فراق / با آن خجستهطالع فرخندهپی کنم (حافظ: ۷۰۲ حاشیه).
-
پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] peyxojaste کسی که قدمش میمون و مبارک باشد؛ خجستهپی؛ خوشقدم؛ نیکپی؛ مبارکپی: ◻︎ ای پیک پیخجسته که داری نشان دوست / با من مگو بهجز سخن دلنشان دوست (سعدی۲: ۳۵۸).
-
خجسته و گجسته
فرهنگ گنجواژه
فرخنده و ملعون، متضاد.
-
جستوجو در متن
-
میمون سیرت
لغتنامه دهخدا
میمون سیرت . [ م َ مو / م ِ مو رَ ] (ص مرکب )خجسته خصال . فرخنده نهاد. مبارک سرشت : این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت ... (سندبادنامه ص 17).
-
مبارک
لغتنامه دهخدا
مبارک . [ م ُ رَ ] (ع ص ) برکت کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ). با برکت . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 چ 2 ص 231). برکت داده شده . و قوله تعالی : و جعلنی مبارکاً أین ما کنت (قرآن ، 32/19)؛ ای نفاعاً. (ناظم الاطباء): گفت [ مأمون ] ای اما...
-
غضائری رازی
لغتنامه دهخدا
غضائری رازی . [ غ َ ءِ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن علی غضائری رازی ، مکنی به ابوزید از شاعران بزرگ عراق واز مداحان امرای آخر دیلمی در ری و سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است . لقب شعری او را غضائری و غضاری هردو نوشته اند، او خود در اشعارش غضائری آورده است :کج...
-
فرخنده
لغتنامه دهخدا
فرخنده . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (ص ) مبارک و میمون . (برهان ). مبارک . (صحاح الفرس ). همایون . فری . (یادداشت به خط مؤلف ) : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (؟). منجیک ترمذی .ز توران سوی زابلستان شدندبه نزدیک فرخنده دستان شدند....
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [ اَ ] (پیشوند) همزه ٔمفتوحه در زبانهای باستانی ما علامت سلب و نفی بوده ،چون : ابرنایو؛ نابرنا، نابالغ. اَمهرک َ؛ بی مرگ . (اوستائی ). اکرانه ؛ بی کنار، بی کرانه ، نامتناهی . و این حرف برای چنین معنی در کلمه ٔ اَسغدَه ، به معنی ناسوخته ، یا نیم سو...
-
طهماسب
لغتنامه دهخدا
طهماسب . [ طَ ] (اِخ ) (شاه طهماسب اول ) ابن شاه اسماعیل صفوی . وی از سلسله ٔ صفویه دومین پادشاه است که از سال 930 الی 984هَ . ق . سلطنت کرده است . تولد وی بنابر روایت اسکندربیک منشی در تاریخ عالم آرای عباسی بسال 919 در قریه ٔ شاه آباد از اعمال اصفها...