کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خجالت آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خجالت آوردن
لغتنامه دهخدا
خجالت آوردن . [ خ َ / خ ِ ل َ وَ دَ ] (مص مرکب ) موجب خجالت شدن . باعث خجالت شدن . جلب خجالت کردن . ایجاد خجالت کردن : سیم دغل خجالت و بدنامی آوردخیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم .سعدی (طیبات ).
-
واژههای مشابه
-
خجالت دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. شرمسار کردن، شرمنده کردن ۲. از رو بردن
-
خجالت کشیدن
واژگان مترادف و متضاد
خجلشدن، شرمگین شدن، شرمسار شدن، شرمندهشدن، خجل گشتن، خجالت بردن
-
خجالت آور
فرهنگ واژههای سره
شرم آور
-
خجالت کشیدن
فرهنگ واژههای سره
شرمنده شدن، شرم داشتن
-
خجالت زده
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) شرمسار، خجل .
-
الماس خجالت
لغتنامه دهخدا
الماس خجالت . [ اَ س ِ خ َ ل َ ] (ترکیب اضافی ) کنایه از عرق خجالت و شرمندگی . (از بهار عجم ) (آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 134 شود : بیستون معدن الماس خجالت گردیدشبنم گل نتراشیددم تیشه ٔ ما.اسیر (از بهار عجم ).
-
خجالت بردن
لغتنامه دهخدا
خجالت بردن . [ خ َ / خ ِ ل َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) خجالت کشیدن . تحمل خجالت کردن . کسب خجالت کردن : باندازه ٔ بود باید نمودخجالت نبرد آنکه ننمود و بود. سعدی (بوستان ).گربقیامت رویم بی خرو بار عمل به که خجالت بریم چون بگشایند بار. سعدی .قدر وقت ار نشناس...
-
خجالت گاه
لغتنامه دهخدا
خجالت گاه . [ خ َ / خ ِ ل َ ] (اِ مرکب ) محل خجالت . محل شرمساری . مکان شرمگینی . محلی که موجب خجلت است . مکانی که باعث خجالت می باشد : طریق ذیل چه پویم درین خجالت گاه که لنگ شد خردم را سمند جولانی .عرفی (از آنندراج ).
-
خجالت آلود
لغتنامه دهخدا
خجالت آلود. [ خ َ / خ ِ ل َ ] (ن مف مرکب ) خجالت زده . شرم زده . شرمگین . شرمسار. آمیخته از خجلت . این کلمه مرکب از «خجالت » و «آلود» است که «آلود» در اینجا اسم مفعول مرخم میباشد زیرا در اصل «آلوده » بوده است .
-
خجالت زدگی
لغتنامه دهخدا
خجالت زدگی . [ خ َ / خ ِ ل َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت خجالت زده : حسین از روی خجالت زدگی نتوانست غذا بخورد. فلانی بر اثر خجالت زدگی دیگر روی دیدار آنها ندارد.
-
خجالت زده
لغتنامه دهخدا
خجالت زده . [ خ َ / خ ِ ل َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شرم زده . شرمسار. آنکه خجالت کشیده . آنکه خجالت بر او حادث شده . شرمگین .
-
خجالت کش
لغتنامه دهخدا
خجالت کش . [ خ َ / خ ِ ل َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که تحمل خجالت میکند.کسی که زود خجلت زده میشود. آنکه حالت قبول خجالتش زیاد است . کنایه از کم رو و غیر گستاخ و باحجب است .
-
خجالت کشی
لغتنامه دهخدا
خجالت کشی . [ خ َ / خ ِ ل َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) حالت خجالت کش . حالت شرم زده . حالت خجالت زده .