کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خج
/xaj/
معنی
= خجیدن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ خ َج ج ] (ع مص ) شکافتن . شق . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از منتهی الارب ) (از معجم الوسیط). منه : خج العود. (از معجم الوسیط). || دفع کردن . || کژ جستن باد. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط): خجت الریح ...
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ ؟ ] (اِ) محتملاً پیرامن خرگاه است : خرگاه به پیرامن وی خج ببرکت گویی بر شاهی است کمر بسته غلامی . نظام قاری (دیوان البسه ص 111).خرگاه را کمر خج برمیان بسته پیش کت بر روی اطلس مدول بداشتند. (از البسه ٔ نظام قاری ص 151).
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ خ َ ] (اِ) بزغاله کله سپید در تداول مردم گناباد خراسان .
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ خ َ ] (اِخ ) در رجال ابن داودو کتب رجال دیگر رمز است از کتاب رجال محمدبن حسن بن علی شهیر بشیخ طوسی . برای تفصیل رموز مستعمل در کتب رجال رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مرکزی ج 2 ص 576 شود.
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ خ َج ج ] (ع مص ) در میان فنون بسواری زیاد پرداختن : خج القوم ؛ اکثروا فی فنونهم الرکوب . (از متن اللغة). || یورتمه رفتن . (دزی ج 1 ص 352).
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ خ ِ ] (مص مخفف ) مخفف خجالت . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [ خ ُ ] (اِ) نام یک نوع گلابی است در تداول مردم گیلان . (از جنگل شناسی کریم ساعی ص 239) || نام درختچه ٔ آلاش است در تداول مردم گیلان . (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 277).
-
خج
لغتنامه دهخدا
خج . [خ َ ] (فعل امر) کلمه ٔ امر است از خجیدن و به معنی کوشش کن . جهد نما. زور کن . فراهم آور. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 359). رجوع به خجیدن شود.
-
خج
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خجیدن) [قدیمی] xaj = خجیدن
-
واژههای مشابه
-
خُج
لهجه و گویش گنابادی
khoja در گویش گنابادی یعنی خواجه ، بزرگ ، دانشمند ، معادل امروزی واژه پروفسور است.
-
گل خج
لغتنامه دهخدا
گل خج . [ گ ُ خ َ ] (اِ) گلوله ٔ چنگالی . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : شکرینه بخور و گل خج چنگال بیار. بسحاق اطعمه .رجوع به گل کج شود. || گلوله ٔ خمیر. (برهان ) (آنندراج ). زواله ٔ آرد. (فرهنگ رشیدی ).
-
خاخاجه خج
لغتنامه دهخدا
خاخاجه خج . [ ج َ خ ُ ] (اِ) نام امرود است در زبان مردم گیلان و شهسوار. رجوع به امرود در این لغت نامه شود.
-
واژههای همآوا
-
خُج
لهجه و گویش گنابادی
khoja در گویش گنابادی یعنی خواجه ، بزرگ ، دانشمند ، معادل امروزی واژه پروفسور است.