کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خثق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
خسق
لغتنامه دهخدا
خسق . [ خ َ ] (ع مص ) به هدف رسیدن تیر. (منتهی الارب ). تیر بر نشانه گذاره کردن یا در وی نشستن . (تاج المصادر بیهقی ). || کندن ناقه زمین را بسپل در رفتن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : خسقت الناقة الارض .
-
خسق
لغتنامه دهخدا
خسق . [ خ َ س َ ] (اِ) گلی است که آن را به صفاهانی گل کاویشه گویند و به عربی عصفر خوانند. (برهان قاطع). کافشه . کاجیره . گل رنگ . (یادداشت بخط مؤلف ).