کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ختنبر
/xatambar/
معنی
۱. مفلس و تهیدستی که تظاهر به ثروتمندی میکند: ◻︎ بدانسان که هستی چنان مینمای / مزن هرزهلاف و ختنبر مباش (فرخی: ۴۵۳).
۲. توانگری که تظاهر به تنگدستی و بینوایی کند: ◻︎ با فراخیست ولیکن بهستم تنگ زَید / آنچنان شد که چون او هیچ ختنبر نبُوَد (ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ختنبر
فرهنگ فارسی معین
(خَ تَ بَ) (ص .) تهیدستی که لاف توانگری زند.
-
ختنبر
لغتنامه دهخدا
ختنبر. [ خ َ تَم ْ ب َ ] (ص ) مفلس را گویند که لاف توانگری زند وخود را مالدار وا نماید. (از برهان قاطع) (شرفنامه ٔمنیری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). آن کسی باشد که گوید مرا چندین چیز است و هیچ ندارد : با فراخیست و لکن بستم تنگ زیدآن چنان شد که چ...
-
ختنبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xatambar ۱. مفلس و تهیدستی که تظاهر به ثروتمندی میکند: ◻︎ بدانسان که هستی چنان مینمای / مزن هرزهلاف و ختنبر مباش (فرخی: ۴۵۳).۲. توانگری که تظاهر به تنگدستی و بینوایی کند: ◻︎ با فراخیست ولیکن بهستم تنگ زَید / آنچنان شد که چون او هیچ...
-
جستوجو در متن
-
ستم
لغتنامه دهخدا
ستم . [ س ِ ت َ ] (اِ) رجوع کنید به استم . پهلوی ستهم ، از ایرانی باستان ستخمه ، قیاس کنید با اوستا ستخره (قوی )، و هم در پهلوی ستهمک ، ستهمکیه و ستخمک و ستخمکیه (جبری ، جور)، نیز اوستا ستخمه ، قیاس کنید با ستخره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تعدی ...
-
چنو
لغتنامه دهخدا
چنو. [ چ ُ ] (ادات ) مخفف چون او (ادات تشبیه + ضمیر). همانند همچون او. بمانند او. بمعنی همچو او باشد. (جهانگیری ). مخفف چون او باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). مثل او. مانند او : با فراخی است ولیکن بستم تنگ زیدآنچنان شد که چن...
-
زیستن
لغتنامه دهخدا
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کر...
-
لیکن
لغتنامه دهخدا
لیکن . [ ک ِ ] (از ع ، حرف ربط) این کلمه ظاهراً لکن ّ عرب است (مماله ٔ لکن ّ) و یا صورتی از بیک فارسی قدیم . در تداول ما بیشتر لیکن و گاهی نیز لکن به کار رود. ولیکن ، ولی ، لیک نیز گویند. معهذا. پُن . با اینهمه . امّا. و رجوع به لیک و ولیکن شود. شواه...
-
ابوالعباس
لغتنامه دهخدا
ابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مروزی . ابن جبود. صاحب مجمع الفصحاء گوید: او در زمان مأمون خلیفه ٔ عباسی میزیسته و به سال 200 هَ. ق . درگذشته است و گویند مأمون را در سفر خراسان بفارسی مدح گفته و هزار دینار صلت یافته است و صاحب لباب الالبا...