کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختم گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ختم کردن
لهجه و گویش تهرانی
فرستادن صلوات،تمام کردن
-
مجلس ختم
واژهنامه آزاد
پرسه (پُرسِه). این واژۀ کهن پارسی در دهخدا نیز آمده است.
-
ختم بولاق شور
لغتنامه دهخدا
ختم بولاق شور. (اِخ ) شهری است به 25 هزار و پانصدگزی جنوب غربی قریه ٔ چهارشنبه حکومت قیصار از توابع میمنه ٔ افغانستان ، محل آن بین خط 63 درجه و 43 دقیقه و 48 ثانیه ٔ طول شرقی و خط 35 درجه و 5 دقیقه و 52 ثانیه ٔ عرض شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی ا...
-
ختم دعا کردن
لغتنامه دهخدا
ختم دعا کردن . [ خ َ م ِ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دعائی را از بدء تا ختم یک یا چندبار خواندن : چون دعا ختم کرد برد سجودبرگشاد از شکر گوارش عود.نظامی .
-
ختم قرآن کردن
لغتنامه دهخدا
ختم قرآن کردن . [ خ َ م ِ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یک دور قرآن را از اول به آخر خواندن . یک دور قرآن تمام کردن . یکبار همه ٔ قرآن را از بدء تا آخر خواندن . قرائت قرآن را بپایان بردن . (یادداشت بخط مؤلف ). نیکخواهانش گفتند که ختم قرآن کن . (گلستان ). ...
-
ختم شد به
دیکشنری فارسی به عربی
أدَّي إلي
-
ختم به خیر
لهجه و گویش تهرانی
عاقبت به خیر
-
ختم و پُرسه
فرهنگ گنجواژه
مراسم عزاداری .
-
ختم و عزا
فرهنگ گنجواژه
مراسم عزاداری.
-
تظاهرات به زد و خورد ختم شد
دیکشنری فارسی به عربی
أدَّت المظاهَرَة إلي العُنفِ
-
جستوجو در متن
-
conclude
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نتیجه گرفتن، بپایان رساندن، منعقد کردن، خاتمه دادن، استنتاج کردن، ختم کردن
-
concluded
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نتیجه گیری، بپایان رساندن، منعقد کردن، خاتمه دادن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن
-
یاس
لغتنامه دهخدا
یاس . (ترکی ، اِ) عزا. ماتم . تعزیه . سوک .- یاس گرفتن ؛ مجلس ختم منعقد ساختن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
قرار کردن
لغتنامه دهخدا
قرار کردن . [ ق َ ک َدَ ] (مص مرکب ) آرام کردن . آرام گرفتن : کرده اهل مشرق و مغرب به انصافت قرارگشته چشم ملت و دولت به اقبالت قریر. امیر معزی (از آنندراج ). || ماندن . ساکن شدن : دارالقرار خانه ٔ جاوید آدمی است این جای رفتن است نشاید قرار کرد. سعدی ...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...