کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ختل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم خُتَّلی . مصنف دیباج و از شهر ختل و محدث است . (منتهی الارب ). و ختل به ماوراءالنهر است .
-
ختلان شاه
لغتنامه دهخدا
ختلان شاه . [ خ ُت ْت َ ] (اِخ ) نام عام امراء خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل است و آنان را شیر ختلان نیز می گفته اند. (یادداشت بخط مؤلف ). امیر خُتَّل .
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِخ ) به معنی پادشاه است . نام عام امراء ختل . (یادداشت مؤلف ). یقال للملک ختل ، ختلان شاه و یقال شیر ختلان . (ابن خردادبه ص 40).
-
وخاب
لغتنامه دهخدا
وخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
-
اختل
لغتنامه دهخدا
اختل . [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از خَتْل . حیله گرتر. فریبکارتر.- امثال :اختل من ذئب ؛ حیله گرتر از گرگ .
-
رارای
لغتنامه دهخدا
رارای . (اِخ ) دهی میان نسف و کش : به دیهی که رارای خوانند میان نسف و کش فرودآمد با لشکر جورجان و ختل و صغانیان و دیگر اطراف بدو پیوست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
ختال
لغتنامه دهخدا
ختال . [ خ َت ْ تا ](ع ص ) فریبنده . مکار. غدار. (از مهذب الاسماء) (متن اللغة). از ریشه ٔ ختل به معنی خدعه میباشد. || کسی که با وقار شاهانه بود. (از ناظم الاطباء).
-
ختلی
لغتنامه دهخدا
ختلی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب بختل باشد که نام ولایتی است از بدخشان . (برهان قاطع). از آنجا که «ختل » و «ختلان » یک نقطه است . (حواشی چهار مقاله نظامی عروضی ص 40). قول کسانی که ختلی را منسوب به «ختلان » میدانند نیز صحیح میباشد گرچه سمعانی در «انساب ...
-
ابوالفضل ختلی
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل ختلی . [ اَ ب ُ ف َ ل ِ خ ُ ت ْ ت َ ] (اِخ ) محمدبن حسن . یکی از مشایخ صوفیه . از مردم ختل ماوراءالنهر. او بقرن چهارم در خراسان معروف بود و آنگاه به شام هجرت کرد و در بیت الجبرین ساکن شد و گاهی بکوه لکام از نواحی جبل لبنان میرفت . در نفحات ا...
-
حشیش بزرقطونا
لغتنامه دهخدا
حشیش بزرقطونا. [ ح َ ؟ ](ع اِمرکب ) بنکو. اسپغول . اسفرزه . اسپرزه . قارانی . یارق . فسلیون . برغوثی . اسفیوش . بقله ٔ مبارکة. ختل . حشیشةالبراغیث . صاحب اختیارات گوید: به پارسی ورق بنکو گویند و در قوت نزدیک به گشنیز تر بود و بهترین وی تازه و تر بود....
-
لحیانی
لغتنامه دهخدا
لحیانی . [ ل ِح ْ ] (اِخ ) علی بن حازم یا علی بن المبارک ،مکنی به ابی الحسن . غلام کسائی . از مردم ختل ماوراءالنهر یکی از ائمه ٔ لغت عرب . وی علما و فصحاء بسیار درعرب دیده و ابوعبید قاسم بن سلام از او کسب علم کرده و شاگرد اوست . او راست : کتاب النواد...
-
اسفرزه
لغتنامه دهخدا
اسفرزه . [ اِ ف َ زَ / زِ ] (اِ) قطونا. بزرقطونا. (محمودبن عمر). اسپرزه . اسپغول . شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . سبیوس . سابوس . سپیوش . اشجاره . ختل . بخدق . فسیلیون . بشولیون . بنگو. حشیشةالبراغیث . ینم . هروتوم . برغوثی . هریخم . ینمه . رجوع به...
-
اسبغول
لغتنامه دهخدا
اسبغول . [ اَ ] (اِ) بذرقطونا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). و وجه تسمیه ٔ او به اسبغول آنست که چون معنی غول گوش باشد و این گیاه شبیه به گوش اسب است اسبغول گویند و این در صیدنه ٔ ابی ریحان مسطور است . (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). اسفیوش . (فرهنگ سرو...
-
اسفیوش
لغتنامه دهخدا
اسفیوش . [ اَ ] (اِ) اَسفیوس . لغت فارسی و آن بزرقطوناست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بزرقطوناباشد. (سروری ). بر وزن و معنی اسپیوش است که بزرقطونا باشد و عربان بقله ٔ مبارکه گویند. (برهان ). بزرقطونا یعنی اسفرزه . (انجمن آرای ناصری ). بشولیون است و برغوثی...
-
وخش
لغتنامه دهخدا
وخش . [ وَ ] (اِخ ) نام شهری است از ولایت بدخشان و ختلان . (برهان ). شهری است به ماوراءالنهر (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) در کنار جیحون . (یسنا). از ولایت ختلان . (غیاث اللغات ). در ترکستان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). از اعمال بلخ از ختلان و آن شهری په...