کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبیر
/xabir/
معنی
آگاه؛ دانا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آگاه، بصیر، خبره، سیاستمدار، کاردان، مطلع، واقف ≠ ناآگاه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبیر
فرهنگ نامها
(تلفظ: xabir) (عربی) آگاه ، واقف ، مطلع .
-
خبیر
واژگان مترادف و متضاد
آگاه، بصیر، خبره، سیاستمدار، کاردان، مطلع، واقف ≠ ناآگاه
-
خبیر
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (ص .) آگاه ، ج . خبراء.
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (از اقرب الموارد).
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) کشاورز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اَکّار. حراث . (از اقرب الموارد)(متن اللغة) (تاج العروس ) (لسان العرب ). ج ، خُبَراء: «کجز عقاقیل الکروم خبیرها». (از اقرب الموارد). || مرد با آگاهی بسیار و عالم باﷲ تعالی ...
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ َ ] (ع ص ) سنجیده . سامان کار. کارسازی کرده . ساخته و مهیا گردانیده . (از برهان قاطع). خباره . خبیره . خبره . || پیچیده . (از برهان قاطع). || آگاه . دانا. باخبر. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واقف . مطلع : هوالحکیم الخبیر.(قر...
-
خبیر
لغتنامه دهخدا
خبیر. [ خ ِ ی َ ] (ع ص )سنجیده . || پیچیده . رجوع به خَبیر شود.
-
خبیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xabir آگاه؛ دانا.
-
واژههای مشابه
-
خبير
دیکشنری عربی به فارسی
ويژه گر , ويژه کار , متخصص , کارشناس , ماهر , خبره
-
خَبِيرٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هميشه باخبر(خبر به معني علم است و علم يعني تشخيص وتميزدادن )
-
خبیر بودن
لغتنامه دهخدا
خبیر بودن . [ خ َدَ ] (مص مرکب ) آگاه بودن . واقف بودن . مطلع بودن . آگهی داشتن . اطلاع داشتن .
-
خبیر شدن
لغتنامه دهخدا
خبیر شدن . [ خ َش ُ دَ ] (مص مرکب ) آگاه شدن . مطلع شدن . واقف شدن . بینایی پیدا کردن . اطلاع یافتن . خبره شدن . دانا شدن .
-
خبیر کردن
لغتنامه دهخدا
خبیر کردن . [ خ َ ک َ دَ ](مص مرکب ) مطلع کردن . واقف کردن . آگاه کردن . مطلع نمودن . اطلاع دادن . آشنا کردن . بینا کردن : هر جمادی را کند فضلش خبیرغافلان را کرده قهر او ضریر.مولوی .
-
خبير مالي
دیکشنری عربی به فارسی
متخصص مالي , سرمايه دار , سرمايه گذار