کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبیثه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبیثه
/xabise/
معنی
۱. = خبیث
۲. ناپاک؛ نجس.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبیثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خبیثَة، جمع: خَبائِث] xabise ۱. = خبیث۲. ناپاک؛ نجس.
-
واژههای مشابه
-
خبیثة
لغتنامه دهخدا
خبیثة. [ خ َ ث َ ] (ع ص ) مؤنث خبیث است به معنی ناپاک . ج ، خَبیثات ، خَبائث .- ارواح خبیثه ؛ ارواح پلید. ارواح ناپاک . مقابل ارواح طیبه .- شجرة خبیثة ؛ درخت تلخ گوهر. منه : من اکل من هذه الشجرة الخبیثة فلایقربن مجلسنا. (از اقرب الموارد): و مثل کلم...
-
خَبِيثَةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
نا پاک (مؤنث)
-
واژههای همآوا
-
خبیسه
لغتنامه دهخدا
خبیسه . [ خ َ س َ ] (ع اِ) غنیمت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خبیثات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خَبیثَة] [قدیمی] xabisāt = خبیثه
-
خبیثات
لغتنامه دهخدا
خبیثات . [ خ َ ] (ع اِ) ج ِ خَبیثَه . (از منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به خبیثه شود : الخبیثات للخبیثین . (قرآن 26/24).
-
شهدیه
لغتنامه دهخدا
شهدیه . [ ش َ دی ی َ ] (ص نسبی ) تأنیث شهدی . (یادداشت مؤلف ).- قروح شهدیه ؛ قروح خبیثه . (یادداشت مؤلف ).
-
ردیة
لغتنامه دهخدا
ردیة.[ رَ دی ی َ ] (ع ص ) رَدیئة. مؤنث رَدی ّ (رَدی ٔ). خبیثة. (یادداشت مؤلف ).
-
برهوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹بلهوت› [مجاز] barahut ۱. هرجای گرم و بیآبوعلف.۲. (صفت) گرم و بیآبوعلف. Δ در اصل نام وادی و چاهی بسیارعمیق در حَضرموت که میگویند ارواح خبیثه در آن مسکن دارند.
-
حالئة
لغتنامه دهخدا
حالئة. [ ل ِ ءَ ] (ع اِ) ماری است خبیث . حیة خبیثة قتالة. (اقرب الموارد). || (ص ) زن که چرک و پوست دور کند از روی ادیم .
-
شری
لغتنامه دهخدا
شری . [ ش ُرْ را ] (ع ص ) زن بدتر. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اعوذبک باﷲ من نفس حری و عین شری ؛ ای عین خبیثة. (ناظم الاطباء).
-
داعرة
لغتنامه دهخدا
داعرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داعر. نخلة داعرة؛ خرمابنی که گشن نپذیرد. ج ، مداعر، مداعیر. (منتهی الارب ). || خبیثةٌ داعرة؛ زن پلید تباهکار. (منتهی الارب ).