کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ َ ] (ع اِ) شکاف زمین بدرازا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خب وخبب است به معنی بوییدن . (از تاج المصادر بیهقی ).
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن اِساف بن عنبةبن عمروبن خدیج بن عابربن جشم بن الحارث بن الخزرج بن الاوس الانصاری الاوسی . از صحابیان بوده . ابن اسحاق و موسی بن عقبه آرند او از کسانی بود که واقعه بدر را دید.واقدی می گوید اسلام آوردن او مدتها بتأخیر افتا...
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن اسود. وی از صحابیان بود. عبدان از ابی نمیله از ابن اسحاق آورده : وی از حجازیان و از بنی نجار و مولای ایشان بوده است . سلمةبن فضل و زیاد بکائی از ابن اسحاق آرند که خبیب حلیف انصار بود. (از الاصابة قسم 1 ص 103).
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ثابت . وی جواد و فصیح و محدث بود. (از منتهی الارب ).
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن جهنی . وی جد معاذبن عبداﷲبن خبیب بود. ابن انس و ابن شاهین و غیر آن دو او را از صحابیان آورده اند. ابن السکن از طریق ابن وهب از ابن ابی ذئب از اسیدبن ابی اسید از معاذبن عبداﷲبن خبیب از پدرش از خبیب جهنی حدیثی اخراج کرده ک...
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارث . وی صحابی بوده است . ابوموسی از قول ابن شاهین نام او را چنین آورده ولی در ضمن گفته است که ابن شاهین در این نام تصحیف کرده و صحیح آن با «جیم » است . (از الاصابة قسم 4 ص 158).
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن سمره . وی از محدثان بوده است . (از منتهی الارب ).
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زبیر در سیرة عمربن عبدالعزیز آمده است : زبیربن بکار گفت : خبیب بن عبداﷲبن زبیر بزرگترین فرزند عبداﷲ بود و مصعب بن زبیر نیز گفت که خبیب علماء فراوان دید و کتب بسیار خواند واز نساک زمان بود و من از یاران خود و غیر ...
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن بن ادرک . وی ازراویان ضعیف حدیث است و نام حقیقی او حبیب است نه خبیب . (از لسان المیزان ج 2 ص 394) در «منتهی الارب » آمده : خبیب بن عبدالرحمن استاد مالک و محدث بوده است .
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عدی بن مالک بن مجدعةبن جحجنی بن عوف بن کلفةبن عوف بن عمروبن عوف بن مالک بن الاوس الانصاری الاوسی . وی از بدریان بود و بزمان پیغمبر شهادت یافت در صحیح از ابوهریره آمده است : رسول خدا ده گروه برای جاسوسی انتخاب کرد و بر آن...
-
خبیب
لغتنامه دهخدا
خبیب . [ خ ُ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است بمصر بنابر قول نصر . ابن السکیت آنرا حلوان مصر آورده است و کثیر آن را در این ابیات نامبرده : الیک ابن لیلی تمتطی العیس صحبتی ترامی بنامن مبرکین المنافل تخلل احواز الخبیب کانهاقطار قارب اعداد حلوان ناهل .(از معج...
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) خُبیب جهنی . صحابی است .
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ](اِخ ) ابن اسود. مصحف خَبیب است . رجوع بدانجا شود. (الاصابة ج 1 ص 318). و نیز رجوع به حبیب بن اسعد شود.