کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبک
/xabak/
معنی
۱. = خفه
۲. (اسم مصدر) خفگی؛ فشردگی گلو: ◻︎ تا بمیری به لهو باش و نشاط / تا نگیرد ابر تو گرم خبک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبک
فرهنگ فارسی معین
(خَ بَ) (اِ.) فشردگی گلو، خفگی .
-
خبک
لغتنامه دهخدا
خبک . [ خ َ ] (اِ) آغل . آغول . شوغا : کردش اندر خبک دهقان گوسفندو آمد از سوی کلاته دل نژند.دقیقی .
-
خبک
لغتنامه دهخدا
خبک . [ خ َ ب َ ] (اِ) فشردن گلو بود. خبه . خفه کردن باشد . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). خپاک . خباک : هیچ خردمند را ندید بگیتی تا خبک عشق او نبود برومند. آغاجی (از فرهنگ اسدی ).تا بمیری بلهو باش و نشاطتا نگیرد ابر تو گرم خبک . خسروی .مانند...
-
خبک
لغتنامه دهخدا
خبک . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام جدوثیر محدث ، ابن منذربن خبک است . (از منتهی الارب ).
-
خبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خپک› [قدیمی] xabak ۱. = خفه۲. (اسم مصدر) خفگی؛ فشردگی گلو: ◻︎ تا بمیری به لهو باش و نشاط / تا نگیرد ابر تو گرم خبک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۹).
-
جستوجو در متن
-
خبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xabe = خبک
-
خپک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xapak = خبک
-
خپه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xape = خبک
-
خپک
فرهنگ فارسی معین
(خَ پَ) (اِ.) نک خبک .
-
خوه کردن
لغتنامه دهخدا
خوه کردن . [ خ َ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . مختنق کردن . خبه کردن . خبک کردن . کشتن با فشردن گلو.
-
خوه
لغتنامه دهخدا
خوه . [ خ َ وَ / وِ] (اِمص ) خبه . خفه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خَبَک . اخناق . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) گلو فشرده . || (اِ) خدمتکار. نوکر. || دره ٔ تنگ میان دو کوه یا دو تپه . (ناظم الاطباء).
-
شوغا
لغتنامه دهخدا
شوغا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) حظیره ، یعنی جای گوسفندان . (صحاح الفرس ). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان ). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). همان شبغا یعنی شب جای ...
-
خباک
لغتنامه دهخدا
خباک . [ خ َ ] (اِ) چهار دیوار سرگشاده را گویند که شبها گوسفند و گاو و خر و امثال آنرا در آن کنند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ). حظیره ٔ گوسفند. ایستگاه گوسفند. آغل گوسفند : تن ژنده پیل ا...
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [خ َ ب َ ] (اِ) خفه . گلوفشردگی . تاسه . تلواسه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خَبَک : ای دیده ها چو دیده ٔ غوک آمده برون گویی که کرده اند گلوی ترا خبه فرخی .پی پیل شد خسته در دام اوسران را خبه در خم خام او. اسدی (از آنندراج ).چرخ گ...