کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبه
/xabe/
معنی
= خبک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [ خ ُب ْ ب َ ] (اِخ ) نام سرزمین ریگزاری است بنجد. اخطل گوید : فتنهنهت عنه و ولی یقتری رملا بخبة تارة و یصوم .(از یاقوت در معجم البلدان ).
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [ خ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) جای گرد آمدن آب که گرداگرد آن گیاه روید. (از منتهی الارب ).
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [ خ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) خرگوشک . (مهذب الاسماء) خاکشیر. خفج . خاکشی . لبان . حکیم مؤمن آرد: خبه بلغت شیرازشفترک و در اصفهان خاکشی و بترکی شیوران و در مازنداران گیاه او را شلم مینامند و آن تخمی است بسیار ریز و دراز و مایل بسرخی و تیرگی و برگش طول...
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [خ َ ب َ ] (اِ) خفه . گلوفشردگی . تاسه . تلواسه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خَبَک : ای دیده ها چو دیده ٔ غوک آمده برون گویی که کرده اند گلوی ترا خبه فرخی .پی پیل شد خسته در دام اوسران را خبه در خم خام او. اسدی (از آنندراج ).چرخ گ...
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [خ ُب ْ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از منتهی الارب ).
-
خبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xabe = خبک
-
واژههای مشابه
-
خبة
لغتنامه دهخدا
خبة. [ خ ُ / خ َ / خ ِب ْ ب َ ] (ع اِ) راهی از ریگ . || راهی از ابر وجز آن . (از منتهی الارب ). || خرقه ای که ازجامه بیرون کنند و بر دست و مانند آن بندند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از دهار). رگ بند. ج ، خُبَب .
-
خُبه!،خُبه خُبه!
لهجه و گویش تهرانی
اعتراض،کافی است!
-
گوش خبه
لغتنامه دهخدا
گوش خبه . [ خ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری ). در فرهنگ جهانگیری به معنی گوش خارک آمده ، که میل گوش پاک کن [ باشد ] . (از برهان ). اما ظاهراً مخفف «گوش خره » = گوش خاره = گوش خارک است . (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین...
-
خبه شدن
لغتنامه دهخدا
خبه شدن . [ خ َ ب َ / ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خفه شدن . انخناق . اختناق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خبه کردن
لغتنامه دهخدا
خبه کردن . [ خ َ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . تذریع. جرض زَنا. خنق . ذَبح . سَأت . سأب . سَأد. ظات . زَعط. ضُفد. (از منتهی الارب ) : سلطان را رشته در گردن کردند تا خبه کنند. (جهانگشای جوینی ).
-
خبه گشتن
لغتنامه دهخدا
خبه گشتن . [ خ َ ب َ/ ب ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خفه شدن . انخناق . اختناق .
-
خبه نمودن
لغتنامه دهخدا
خبه نمودن . [ خ َ ب َ ن ُ / ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . غَت ّ. (از منتهی الارب ).