کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبر رسانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
خبر رسانیدن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری به دیگری رساندن . خبری را برای کسی نقل کردن . اِنهاء. || خبرچینی کردن . نمامی کردن . دیگری را از خبری واقف کردن تا میانه ای بهم خورد. رجوع به خبر رساندن شود.
-
واژههای مشابه
-
خَبَرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
علم (وعلم به معني تشخيص و تميز دادن) -خبر
-
خبر پیچیدن
واژگان مترادف و متضاد
شایعشدن، پخش شدن (خبر)
-
خبر دادن
واژگان مترادف و متضاد
آگاه کردن، آگهی دادن، اطلاع دادن، اعلام کردن، مطلع ساختن ≠ بیخبر گذاشتن
-
خبر داشتن
واژگان مترادف و متضاد
آگاه بودن، مطلع بودن، مستحضر بودن، در جریان بودن، واقف بودن، با اطلاع بودن
-
خبر شدن
واژگان مترادف و متضاد
مطلع شدن، آگاه شدن، واقف گشتن، در جریان قرار گرفتن، مستحضر شدن
-
خبر گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
کسب اطلاع کردن، جویا شدن، خبر پرسیدن، سراغ گرفتن ≠ خبر یافتن
-
خبر یافتن
واژگان مترادف و متضاد
باخبر شدن، مطلع شدن، آگاه شدن، آگاهی یافتن ≠ خبرگرفتن
-
بی خبر
فرهنگ واژههای سره
سرزده، ناآگاه
-
صاحب خبر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ بَ) [ ازع . ] (ص مر.)1 - مطلع ، آگاه . 2 - خبرنگار. 3 - پرده دار. 4 - جاسوس . 5 - نقیب . 6 - فرستاده ، سفیر.
-
حجیة خبر
لغتنامه دهخدا
حجیة خبر. [ ح ُج ْ جی ی َ ت ِ خ َ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بحثی از اصول فقه است که آیاخبر واحد و یا خبر متواتر حجت است یعنی دلیلیت داردیا نه . رجوع به خبر و خبر واحد و خبر متواتر شود.
-
صاحب خبر
لغتنامه دهخدا
صاحب خبر.[ ح ِ خ َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی . خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران پیش او ص...
-
بد خبر
لغتنامه دهخدا
بد خبر. [ ب َخ َ ب َ ] (اِ مرکب ) خبر بد و ناخوش آیند : وز آن پس شنیدم یکی بد خبرکز آن نیز برگشتم آسیمه سر.فردوسی .
-
بی خبر
لغتنامه دهخدا
بی خبر. [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) بی اطلاع . بی آگاه . ناآگاه . رجوع به خبر شود.