کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبر بد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خبر آوردن
لغتنامه دهخدا
خبر آوردن . [ خ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . بردن خبر از مکانی به مکان دیگر به جهت نمامی . || سعایت کردن . غمازی کردن . || اطلاع از امری دادن . کسی را با نقل خبر از امری مطلع کردن : زیرا که درختی که مر او را نشناسی بارش خبر آرد که بود دست...
-
خبر ارخی
لغتنامه دهخدا
خبر ارخی . [ خ َ ب َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، واقع در 44 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 15 هزارگزی خاور شوسه ٔ همدان به بیجار. این ناحیه در تپه ماهور واقع و هوایش سرد است . به آنجا 687 تن سکونت دارند ...
-
خبر افتادن
لغتنامه دهخدا
خبر افتادن . [ خ َ ب َ اُ دَ] (مص مرکب ) پخش شدن خبر. منتشر گشتن خبر. انتشار یافتن خبر. پراکنده شدن خبر« : ... به ارجان خبر افتاد که علی تکین گذشته شد». (تاریخ بیهقی ).
-
خبر بردن
لغتنامه دهخدا
خبر بردن . [ خ َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع دادن . مطلبی بگوش کسی رساندن . با خبر کردن : خبر بردند شیرین را که فرهادبماهی حوضه بست و جوی بگشاد. نظامی .خبربرد صاحب خبر نزد شاه که مشتی ستمدیده ٔ دادخواه . نظامی .تنی چند از گرانجانان که دانی خبر بردن...
-
خبر پائین
لغتنامه دهخدا
خبر پائین . [ خ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 66 هزارگزی جنوب خاوری بافت سر راه فرعی خبر به دشت بر. این ناحیه کوهستانی است با آب و هوای مناطق سردسیری که 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
خبر پرسیدن
لغتنامه دهخدا
خبر پرسیدن . [ خ َ ب َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) کسب اطلاع کردن از طریق خبر. پرسیدن خبر. با خبر کسب اطلاع کردن : دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم .سعدی .
-
خبر توت
لغتنامه دهخدا
خبر توت . [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام ناحیتی است به افغانستان در شانزده هزار و پانصدگزی شمال قریه ٔ مقر علاقه ٔ دهله ولایت قندهار بین 65 درجه و 52 دقیقه ٔ طول شرقی و 32 درجه و 6 دقیقه و 22 ثانیه ٔ عرض شمالی . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).
-
خبر جستن
لغتنامه دهخدا
خبر جستن . [ خ َ ب َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کسب خبر کردن . جویای خبر شدن . خبر بدست آوردن . تهنبس . هنبسة. (از منتهی الارب ). || تجسس کردن . جستجو کردن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
خبر خواستن
لغتنامه دهخدا
خبر خواستن . [ خ َ ب َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) جویای خبر بودن . طالب خبر بودن . استنباط. تَخَبﱡر. استخبار. (تاج المصادر بیهقی ). خبر گرفتن . || تجسس . جستجوی خبر کردن .
-
خبر خوش
لغتنامه دهخدا
خبر خوش . [ خ َ ب َ رِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبری که موافق کسی است . خبری که حکایت از امری کند که آن امر موافق و مناسب کسی باشد. بشارت . || پیغام خوش . پیغام مناسب . || مژده .
-
خبر دادن
لغتنامه دهخدا
خبر دادن . [ خ َ ب َ دَ] (مص مرکب ) مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن .اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیله ٔ خبر کسی را آگاهانیدن . اخبار. (تاج المصادر بیهقی ). انباء : که برزویم از تو خبر داده است بنزد توام او فرستاده است . فردوسی .خبردهنده خبر داد را...
-
خبر داشتن
لغتنامه دهخدا
خبر داشتن . [ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مطلع بودن . آگاهی داشتن . واقف بودن . اطلاع داشتن : ز رستم همانا نداری خبرکه گیتی ازو گشته زیر و زبر. فردوسی .سخن وزیر بغنیمت گیر که گفته است ترا نصیحت گوید و خداوند خبر ندارد. (تاریخ بیهقی ).ز مردم آن بود ای پو...
-
خبر دروغ
لغتنامه دهخدا
خبر دروغ . [ خ َ ب َ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شایعه ٔ دروغ . مُزهَف . (یادداشت از مؤلف ). خبری که واقعیت ندارد.
-
خبر رساندن
لغتنامه دهخدا
خبر رساندن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری بدیگری رسانیدن . خبری را برای دیگری بازگو کردن . دیگری را از خبری آگاه کردن : بانگ هر چیزی رساند زو خبرتا بدانی بانگ خر از بانگ در.مولوی .
-
خبر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
خبر رسانیدن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری به دیگری رساندن . خبری را برای کسی نقل کردن . اِنهاء. || خبرچینی کردن . نمامی کردن . دیگری را از خبری واقف کردن تا میانه ای بهم خورد. رجوع به خبر رساندن شود.