کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبرچینی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبرچینی
/xabarčini/
معنی
۱. سخنچینی.
۲. جاسوسی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جاسوسی، غمازی، نمامی، خبرکشی
فعل
بن گذشته: خبرچینی کرد
بن حال: خبرچینی کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبرچینی
واژگان مترادف و متضاد
جاسوسی، غمازی، نمامی، خبرکشی
-
خبرچینی
لغتنامه دهخدا
خبرچینی . [ خ َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل خبرچین . رجوع به خبرچین شود.
-
خبرچینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] xabarčini ۱. سخنچینی.۲. جاسوسی.
-
واژههای مشابه
-
خبرچینی کردن
لغتنامه دهخدا
خبرچینی کردن . [خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کسب خبر کردن و خبر از جایی به جایی بردن . || جاسوسی کردن . از روی پلیدی خبر از محلی به محل دیگر بردن تا بین مردمان دشمنی افتد. || نمامی کردن . سخن چینی کردن .
-
خبرچینی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ميل
-
جستوجو در متن
-
خبر کشی
لهجه و گویش تهرانی
خبرچینی
-
delates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلایل، متهم کردن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از
-
delate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
delate، متهم کردن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از
-
delating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلتنگ، متهم کردن، چغلی کردن، خبرچینی کردن، خبردادن از
-
خبربری
واژگان مترادف و متضاد
۱. رسالت ۲. خبرآور، پیک، قاصد ۳. خبرچینی، خبرکشی، جاسوسی، نمامی
-
inform
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آگاه کردن، اطلاع دادن، اگاه کردن، خبرچینی کردن، مطلبی را رساندن، اگاهی دادن، مستحضر داشتن، چغلی کردن، خبردادن از، خبر دادن، گفتن
-
informs
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اطلاع می دهد، اطلاع دادن، اگاه کردن، خبرچینی کردن، مطلبی را رساندن، اگاهی دادن، مستحضر داشتن، چغلی کردن، خبردادن از، خبر دادن، گفتن
-
خبر رسانیدن
لغتنامه دهخدا
خبر رسانیدن . [ خ َ ب َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) خبری به دیگری رساندن . خبری را برای کسی نقل کردن . اِنهاء. || خبرچینی کردن . نمامی کردن . دیگری را از خبری واقف کردن تا میانه ای بهم خورد. رجوع به خبر رساندن شود.