کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبره
/xe(o)bre/
معنی
۱. متخصص؛ کارشناس.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] = خبرت
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع ≠ تازهکار، ناآزموده
برابر فارسی
کارشناس، زبردست
دیکشنری
ace, au fait, authority, expert, cognoscente, connoisseur, judge, experienced, familiar, past master, swell, master, versed, well-grounded, well-versed, wizard
-
جستوجوی دقیق
-
خبره
واژگان مترادف و متضاد
آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع ≠ تازهکار، ناآزموده
-
خبره
فرهنگ واژههای سره
کارشناس، زبردست
-
خبره
فرهنگ فارسی معین
(خِ یا خُ رِ) [ ع . خبرة ] 1 - (مص م .) دانستن حقیقت و کنه چیزی را. 2 - (ص .) آگاه ، دانا.
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (اِخ ) آبی است از آن بنی ثعلبةین سعد از حمی [ قرقگاه ] ربذه . || نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب . || نام نخستین علامت این قرقگاه [ قرقگاه ربذة ] از طرف مدینه . (از معجم البلدان ).
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (ع اِ) زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت ).
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ َ رَ ] (ص ) محکم . استوار. || پیچیده . خَبْوَه . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). رجوع به خِبرِه شود.
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ ِ رَ / رِ ] (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). || (ص ) کارشناس .
-
خبره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خبرَة] xe(o)bre ۱. متخصص؛ کارشناس.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] = خبرت
-
خبره
دیکشنری فارسی به عربی
خبير , ذواق , ناقد ، إخْتصائِي (اِخْتصاصي)
-
واژههای مشابه
-
خبرة
لغتنامه دهخدا
خبرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (از متن اللغة).
-
خبرة
لغتنامه دهخدا
خبرة. [ خ ُرَ ] (ع مص ) آگاهی یافتن . معرفت پیدا کردن . (از متن اللغة). || (اِ) آنچه از چیزی تقدیم میشود. (از معجم الوسیط). || گوشتی که شخص برای اهل خود خرد. || ثرید با چربی . || سفر. || کاسه ای که در آن نان و گوشت است و میان چهار تا پنج تن قرار دارد...
-
expert system
سامانۀ خبره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] برنامهای رایانهای متشکل از یک پایگاه دانش و مجموعهای از خوارزمیها/ الگوریتمها یا قواعد که براساس دانش موجود و دادههای جدید، واقعیتهای تازه را استنتاج میکند
-
اهل خبره
لغتنامه دهخدا
اهل خبره . [ اَ ل ِ خ ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارشناس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خبره پسند
لغتنامه دهخدا
خبره پسند. [ خ ِ / خ ُ رَ / رِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه مورد تأیید اهل فن باشد. آنچه آنرا کارشناسان بپسندند. || مجازاً هرچیز نیکو از افراد یک نوع را گویند. فرد اعلی . فرد خوب . فرد کامل یکنوع .