کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبرنگار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبرنگار
/xabarnegār/
معنی
کسی که اخباری کسب میکند و برای روزنامه یا مجله مینویسد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
گزارشگر، مخبر
برابر فارسی
گزارشگر، نودادنویس
دیکشنری
newsman, newspaperman, reporter
-
جستوجوی دقیق
-
خبرنگار
واژگان مترادف و متضاد
گزارشگر، مخبر
-
خبرنگار
فرهنگ واژههای سره
گزارشگر، نودادنویس
-
خبرنگار
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) [ ع - فا. ] (ص فا.) (ص مر.) کسی که اخبار را برای روزنامه و مجله یا جهت خبرگزاری تهیه کند.
-
خبرنگار
لغتنامه دهخدا
خبرنگار. [ خ َ ب َ ن ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه کسب خبر می کند و برای روزنامه یا مجله ای می فرستد. فرق خبرگزار با خبرنگار این است که در اطلاعات روزانه خبرگزار بیشتر به کسانی اطلاق میشود که برای مؤسسه یا مؤسساتی که خبر پخش میکنند، چون رادیو، خبر ...
-
خبرنگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] xabarnegār کسی که اخباری کسب میکند و برای روزنامه یا مجله مینویسد.
-
خبرنگار
دیکشنری فارسی به عربی
مراسل
-
جستوجو در متن
-
novelettist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
reporterism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
resubscriber
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
notator
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
newsagent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
incorrespondent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
telewriter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار
-
newsdealer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خبرنگار