کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبردار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبردار کردن
مترادف و متضاد
آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاعدادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبردار کردن
واژگان مترادف و متضاد
آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاعدادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن
-
خبردار کردن
لغتنامه دهخدا
خبردار کردن . [ خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی دادن . اطلاع دادن . (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کارکنم باری شهنشه را خبردار. نظامی .زی پدرش رفت و خبر دار کردتا پدرش چاره ٔ آن کار کرد. نظامی .همان یار خود را خبردارکردکه اونیز خورد آ...
-
واژههای مشابه
-
خبردار شدن
واژگان مترادف و متضاد
آگاهشدن، باخبر شدن، مطلع شدن، مستحضر شدن، واقف شدن، بااطلاع شدن
-
خبردار شدن
لغتنامه دهخدا
خبردار شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . (از ناظم الاطباء). اطلاع یافتن . آگهی یافتن . واقف شدن . هوشیار شدن . بیدار شدن . (از ناظم الاطباء) : عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم .صائب .
-
خبردار گفتن
لغتنامه دهخدا
خبردار گفتن . [ خ َ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بردابرد گفتن . || هشدار دادن .
-
خبردار! (دستور نظامى)
دیکشنری فارسی به عربی
استعدّ (فعل أمر)
-
جستوجو در متن
-
اخبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'exbār خبر دادن؛ خبردار کردن؛ آگاه کردن.
-
آژیریدن
لغتنامه دهخدا
آژیریدن . [ دَ ] (مص ) هشیار کردن . || بانگ زدن . خروشیدن . || آگاهانیدن . خبردار کردن . خبردار گفتن . اعلام . اعلان . || مهیا ساختن .
-
مستحضر کردن
واژگان مترادف و متضاد
آگاه کردن، اطلاع دادن، خبردار کردن، مطلع ساختن، واقف ساختن ≠ غافل کردن، بیخبرگذاشتن
-
آژیریدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - هوشیار کردن . 2 - خبردار کردن . 3 - فریاد زدن .
-
بو بردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلعشدن، ملتفت شدن ۲. احساس کردن ۳. استشمام کردن ۴. بو خوردن
-
واقف کردن
لغتنامه دهخدا
واقف کردن . [ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . مطلع کردن . واقف گردانیدن . باخبر کردن . خبردار کردن : گفت واﷲ آمدم من بارهاتا ترا واقف کنم زین کارها. مولوی .رجوع به واقف شود.
-
هش دار
لغتنامه دهخدا
هش دار. [ هَُ ] (اِمص مرکب ) در اصل فعل امر از «هش داشتن » است اما به صورت اسم مصدر به کار میرود، مانند خبردار.- هش دار دادن ؛ خبر کردن . متوجه ساختن .رجوع به هش داشتن شود.