کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خبردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خبردار
/xabardār/
معنی
۱. کسی که از امری خبر دارد؛ باخبر؛ مطلع؛ بااطلاع؛ آگاه.
۲. (شبه جمله) فرمان ایستادن به حالت خبردار.
۳. (صفت) راست و منظم ایستاده برای ادای احترام.
۴. (صفت، اسم) [قدیمی، مجاز] جاسوس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آگاه، مستحضر، مطلع، واقف
۲. هشدار
۳. ایستاده
۴. فرمان ادای احترام
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خبردار
واژگان مترادف و متضاد
۱. آگاه، مستحضر، مطلع، واقف ۲. هشدار ۳. ایستاده ۴. فرمان ادای احترام
-
خبردار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (ص مر.) باخبر، آگاه . 2 - (اِ.) وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست ، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم .
-
خبردار
لغتنامه دهخدا
خبردار. [ خ َ ب َ ] (فعل امر) اصطلاحی است مر سربازان و نظامیان را که بدان وسیله آمر زیردستان را آماده برای انجام فرمانی می کند. || کلمه ای است امر که در آگاه کردن کسی استعمال کنند یعنی حذر کن و آگاه باش . (ناظم الاطباء). مواظب باش ، آگاه باش ، برو! ب...
-
خبردار
لغتنامه دهخدا
خبردار. [ خ َ ب َ ] (نف مرکب ) مطلع. بااطلاع . بیدار. هشیار. آگاه . (از ناظم الاطباء). خبیر : بدین چربی زبانی کرده در کارنه ای از بازی شیرین خبردار. نظامی .ز تعظیم آن زن خبردار بودکه با ملک و با مال بسیار بود. نظامی .گفت چه گوئی که ایشان از همه چیز خ...
-
خبردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xabardār ۱. کسی که از امری خبر دارد؛ باخبر؛ مطلع؛ بااطلاع؛ آگاه.۲. (شبه جمله) فرمان ایستادن به حالت خبردار.۳. (صفت) راست و منظم ایستاده برای ادای احترام.۴. (صفت، اسم) [قدیمی، مجاز] جاسوس.
-
واژههای مشابه
-
خبردار شدن
واژگان مترادف و متضاد
آگاهشدن، باخبر شدن، مطلع شدن، مستحضر شدن، واقف شدن، بااطلاع شدن
-
خبردار کردن
واژگان مترادف و متضاد
آگاهانیدن، مطلع ساختن، مطلع کردن، اطلاعدادن، مستحضر ساختن، آگاه کردن
-
خبردار شدن
لغتنامه دهخدا
خبردار شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . (از ناظم الاطباء). اطلاع یافتن . آگهی یافتن . واقف شدن . هوشیار شدن . بیدار شدن . (از ناظم الاطباء) : عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده ست حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم .صائب .
-
خبردار کردن
لغتنامه دهخدا
خبردار کردن . [ خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاهی دادن . اطلاع دادن . (از ناظم الاطباء) : وگر دانم که عاجز گشتم از کارکنم باری شهنشه را خبردار. نظامی .زی پدرش رفت و خبر دار کردتا پدرش چاره ٔ آن کار کرد. نظامی .همان یار خود را خبردارکردکه اونیز خورد آ...
-
خبردار گفتن
لغتنامه دهخدا
خبردار گفتن . [ خ َ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بردابرد گفتن . || هشدار دادن .
-
خبردار نمودن
لغتنامه دهخدا
خبردار نمودن . [ خ َ ب َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مطلع کردن . آگاهی دادن . خبردار کردن . رجوع به خبردار کردن شود.
-
خبردار! (دستور نظامى)
دیکشنری فارسی به عربی
استعدّ (فعل أمر)
-
جستوجو در متن
-
بوبردن
لهجه و گویش تهرانی
خبردار شدن