کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاییدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاییدن
/xāy(')idan/
معنی
چیزی را با دندان نرم کردن؛ جویدن: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جویدن، دندانگرفتن، گاز گرفتن، گزیدن
دیکشنری
chew, gnaw, grind, masticate, munch
-
جستوجوی دقیق
-
خاییدن
واژگان مترادف و متضاد
جویدن، دندانگرفتن، گاز گرفتن، گزیدن
-
خاییدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) جویدن .
-
خاییدن
لغتنامه دهخدا
خاییدن . [ دَ ] (مص ) بدندان نرم کردن . (برهان قاطع). مضغ کردن . جاویدن . بدندان نرم کردن . (ناظم الاطباء). مضغ. لوک . ضوز. (تاج المصادر بیهقی ). جویدن . رجوع به خائیدن شود : یشگ نهنگ دارد دل را همی شخایدترسم که ناگوارد ایدون نه خرد خاید. رودکی .جهان...
-
خاییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] xāy(')idan چیزی را با دندان نرم کردن؛ جویدن: ◻︎ همه نخلبندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین کس نبست (سعدی۱: ۱۷۴).
-
خاییدن
دیکشنری فارسی به عربی
اقضم , امضغ
-
واژههای مشابه
-
علک خاییدن
لغتنامه دهخدا
علک خاییدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) عَلک . (منتهی الارب ). صمغ خاییدن . || بیهوده گفتن . ژاژ خاییدن . هرزه لائیدن . هرزه دراییدن . رجوع به ژاژ خاییدن شود. || دندان بهم ساییدن خر ماده در دیدن خر نر : گوید که علک خایم ، خاید بلی چنانک خایند علک ماده خرا...
-
شکر خاییدن
لغتنامه دهخدا
شکر خاییدن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکر خوردن . || کنایه از شیرین کام شدن . (یادداشت مؤلف ) : تا همی خوانی تو اشعارش همی خایی شکرتا همی گویی تو ابیاتش همی بویی سمن . منوچهری .و رجوع به شکرخا و شکرخای و شکرخایی شود.
-
دست خاییدن
لغتنامه دهخدا
دست خاییدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست گزیدن . به دندان گرفتن دست به علامت حسرت و پشیمانی . اظهار پشیمانی کردن . (دهار) : دست خائی بعد ازآن تو کای دریغاین چنین ماهی بد اندر زیر میغ. مولوی .همه نخلبندان بخایند دست ز حیرت که نخلی چنین کس نبست . سعدی .هم...
-
لب خاییدن
لغتنامه دهخدا
لب خاییدن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خاییدن و گزیدن لب به علامت حسرت و ندامت و تعجب و نیز شرمسار کردن کسی را : لب چه خائی برای کشتن من خود فلک پشت دست میخاید.میرخسرو.
-
انگشت خاییدن
لغتنامه دهخدا
انگشت خاییدن . [ اَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حسرت و افسوس خوردن و ندامت و پشیمانی داشتن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). کنایه از پشیمانی خوردن و ندامت کردن و افسوس خوردن . (هفت قلزم ). پشیمان شدن و تأسف خوردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 78) : چون...
-
چنگال خاییدن
لغتنامه دهخدا
چنگال خاییدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از در خشم شدن . دچار حسرت و افسوس گشتن : مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت شیر کآنجا برسد فرد بخاید چنگال .رودکی .
-
پشت دست خاییدن
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ دَ. دَ) (مص ل .) حسرت خوردن ، افسوس خوردن .
-
جستوجو در متن
-
دندانگرفتن
واژگان مترادف و متضاد
خاییدن، گازگرفتن