کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاینده
/xāyande/
معنی
جونده؛ کسی که چیزی را با دندان نرم میکند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاینده
لغتنامه دهخدا
خاینده . [ ی َ دَ / دِ ] (نف ) بدندان نرم کننده را گویند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- ژاژ خاینده ؛ یاوه گو. هرزه گو. بی ربط و یاوه حرف زن . آنکه سخنان یاوه و نامربوط میگوید. آنکه یافه گوید. آنکه در کلام مواظبت گفتار خود نکند و هر پرت و ...
-
خاینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāyande جونده؛ کسی که چیزی را با دندان نرم میکند.
-
جستوجو در متن
-
خایندگی
لغتنامه دهخدا
خایندگی . [ ی َ دَ / دِ ] (حامص ) خاینده بودن . حالت خاینده داشتن . عمل و حالت جوندگی داشتن .
-
قارض
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) خاینده و جاونده مانند موش .
-
ماضغ
لغتنامه دهخدا
ماضغ. [ ض ِ ] (ع ص ) خاینده . (دهار). جونده .
-
خا
فرهنگ فارسی معین
( ص فا.) در ترکیب به معنی «خاینده » آید، آن که چیزی را بخاید: انگشت خا، شکرخا.
-
قارض
لغتنامه دهخدا
قارض . [ رِ ](ع ص ) خاینده و جاینده مانند موش . (ناظم الاطباء).
-
خائی
لغتنامه دهخدا
خائی . (حامص ) عمل خاینده . در شکر خائی و ژاژخائی و مانند آن . رجوع به خائیدن شود.
-
خا٢
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خاییدن) xā ۱. = خاییدن۲. خاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشتخا.
-
علک خای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'elkxāy ۱. علکخاینده؛ کسی که صمغ میجود.۲. [مجاز] بیهودهگو؛ ژاژخای.
-
شین شیلا
لغتنامه دهخدا
شین شیلا. (اِ) جانوری پستاندار و خاینده در پرو. (یادداشت مؤلف ). چین چیلا.
-
خای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ خاییدن) xāy ۱. = خاییدن۲. خاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنخای، جگرخای، جوشخای، ژاژخای، شکرخای، گوهرخای.
-
لجام خای
لغتنامه دهخدا
لجام خای . [ ل ِ ] (نف مرکب ) خاینده و جونده و به دندان گیرنده ٔ لگام . که لجام گزد : شیران مرگ دندان خایند چون بحرب گردند مرکبان سپاهت لجام خای .سوزنی .
-
لقمه خای
لغتنامه دهخدا
لقمه خای . [ ل ُ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) لقمه خاینده : چون روان باشی روان و پای نی می خوری صد لوت و لقمه خای نی .مولوی .