کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاک بسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
depleted soil
خاک فقیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] خاکی که براثر آبیاری یا بهرهبرداری بیرَویه حاصلخیزی خود را از دست داده باشد
-
geoponics
خاککشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] کشت و کار در خاک
-
lunar soil
خاک ماه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ← سنگپوش ماه
-
prairie soil
خاک مرغزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] خاکی که معمولاً در علفزار مناطق مرطوب و نیمهمرطوب اقلیم معتدل ایجاد شده باشد
-
no-tillage, no-till/ no till, zero tillage
خاکناورزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] روشی که در آن بذر در زمینی کاشته میشود که عملیات خاکورزی بر روی آن انجام نشده باشد
-
soil mark
خاکنشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ناهمواریهای مشهود در سطح خاک که بر وجود محوطهها یا پدیدارهای زیرسطحی خاک دلالت دارند
-
hoe
خاکهمزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] وسیلهای مجهز به تیغه یا دیسک که بر روی شاسی سوار میشود و عملیات خاکورزی ثانویه و کندن علفهای هرز کشت ردیفی را انجام میدهد
-
خاک کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) 1 - به خاک سپردن ، دفن کردن . 2 - در کُشتی ، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن .
-
خاک انداز
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (اِمر.) بیلچه ای دارای دستة کوتاه که از فلز یا پلاستیک سازند و با آن آشغال و غیره را به کمک جارو جمع کنند.
-
خاک دان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - محل ریختن خاک و خاکروبه ، مزبله . 2 - کنایه از: دنیا، جهان عالم .
-
درویش خاک
لغتنامه دهخدا
درویش خاک . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل . واقع در 7هزارگزی جنوب باختری بابل و کنارراه شوسه ٔ بابل به آمل ، با 190 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کاری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دشت خاک
لغتنامه دهخدا
دشت خاک . [ دَ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از چشمه و قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دشت خاک
لغتنامه دهخدا
دشت خاک . [ دَ ](اِخ ) یکی از دهستان های بخش زرند شهرستان کرمان . این دهستان کوهستانی است و هوای آن سردسیر، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. دهستان دشت خاک از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 920 تن است . مرکز دهستان قریه ٔ دشت خاک...
-
رسته ٔ خاک
لغتنامه دهخدا
رسته ٔ خاک . [ رُ ت َ / ت ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همه ٔ موجودات این کره ٔ خاکی . (ناظم الاطباء). کنایه از سایر موجوداتست . (برهان ) (انجمن آرا).
-
زاده ٔ خاک
لغتنامه دهخدا
زاده ٔ خاک . [ دَ / دِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از زر و سیم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به زاده شود.