کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکخواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
geophagia
خاکخواری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] تمایل به خوردن خاک
-
واژههای مشابه
-
خواری
واژگان مترادف و متضاد
پستی، تحقیر، حقارت، خضوع، خزیه، خزی، خفت، دونی، ذلت، زبونی، ضرع، فرومایگی، فلاکت، مذلت، مهانت، هوان ≠ عز
-
خواری
لغتنامه دهخدا
خواری . [ خوا / خا ] (حامص ) پریشانی . حقارت . پستی .(ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت . هَوان . هَون . مَذَلّت .ذِلْذِل . ذِلْذِلة. مقابل عز. خزی . حُقْریّت . حَقر.مَحْقَرة. زبونی . (یادداشت بخط مؤلف ) : که این راز بر ما بباید گشادوگر سر بخواری بباید نه...
-
خواری
لغتنامه دهخدا
خواری . [ خوا / خا ] (ص نسبی )منسوب به خوار که شهری است در هیجده فرسخی ری و جمعی از علماء به این خاک منسوبند. (از انساب سمعانی ).
-
خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xāri ۱. خوار شدن؛ پستی؛ زبونی.۲. [قدیمی] خوار بودن.
-
خواری
دیکشنری فارسی به عربی
احتقار , عار
-
خاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو ۲. تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ≠ آب، ماء ۳. غبار، گرد ۴. کشور، بلد، دیار، مملکت ۵. خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره ۶. بر، خشکی ۷. خاکه، پودر، نرمه ۸. پست، حقیر، بیارزش
-
خاک
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - رویة زمین که باعث رویاندن نباتات می شود، تراب . 2 - مملکت ، کشور. 3 - گور، قبر، گورستان . 4 - چیز بی قدر ؛ ~ بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن ، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن . ؛ به ~افتادن کنایه از: زبون شدن . ؛ به ~ افکن...
-
خاک
لغتنامه دهخدا
خاک . (اِ) یکی از عناصر اربعه است و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 369) (فرهنگ جهانگیری ). بر طبق رأی قدماء طبیعت آن سرد و خشک است و آنها می پنداشتند که طرز قرار گرفتن عناصر بترتیب زیر است : ابتداء کره ٔخاک است بر رو...
-
خاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xāk] xāk ۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی،...
-
خاک
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , تربة , حصباء , غبار , وسخ
-
خاک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xâk طاری: xâk طامه ای: xâk طرقی: xâk کشه ای: xâk نطنزی: xâk
-
خاک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xâk طاری: xâk طامه ای: xâk طرقی: xâk کشه ای: xâk / gel نطنزی: xâk
-
این خاک آن خاک
لغتنامه دهخدا
این خاک آن خاک . (اِ مرکب ) یکی از فنون کشتی از سلسله ٔ «کنده ها». (فرهنگ فارسی دکتر معین ).