کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکی پائین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاکی بالا
لغتنامه دهخدا
خاکی بالا. (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 45 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 9 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . ناحیه ای است دارای تپه و ماهور و سردسیر و مالاریائی دارای 360 تن سکنه که مذهبشان شیعه و...
-
خاکی بیگ
لغتنامه دهخدا
خاکی بیگ . [ ب ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان اوبانو بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 34 هزارگزی شمال دیواندره و 12 هزارگزی جنوب خاور کرفتو. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای سردسیر دارای 210 تن سکنه که مذهبشان سنی و زبانشان کردی است . آب آنجا از ر...
-
خاکی خراسانی
لغتنامه دهخدا
خاکی خراسانی . [ خ ُ ](اِخ ) اسمش امامقلی و معاصر شاه عباس اول و دوم بود. وی در سال 1077 هَ . ق . درگذشت و ظاهراً وفاتش در اوائل سلطنت شاه عباس ثانی دست داد. وی مردی عارف و از اهل قریه ٔ دژآباد بین مشهد و نیشابور بود. چندان مایه ٔ علمی نداشت . دیوانش...
-
خاکی خراسانی
لغتنامه دهخدا
خاکی خراسانی . [خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از شعرای ایران است و هدایت در ریاض العارفین شرح حال او را چنین آرد: نام او مولانا لطفعلی والدش از اهل بروجرد بود اما تولد او در مشهدروی داد. از علوم رسمیه و فنون ادبیه بهره ور گردیده و باده ٔ فقر از جام ملامت کشید...
-
خاکی دهلوی
لغتنامه دهخدا
خاکی دهلوی . [ دِ ل َ ] (اِخ ) میرزا محمد صالح . معاصر محمدپادشاه است و شعرش در روز روشن آمده است . (از الذریعه قسم اول جزء نهم ص 282).
-
خاکی زهی
لغتنامه دهخدا
خاکی زهی . [ ی ِ زَ ] (اِخ ) شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان از طوائف کرمان و بلوچستان و مرکب از 50 خانوار. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 98).
-
خاکی شیرازی
لغتنامه دهخدا
خاکی شیرازی . [ ی ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای دوره ٔ شاه طهماسب صفوی است و این بیت از اوست :بر تربت خاکی ز کرم یار گذر کردکوجان که فدای قدم یار کند کس .(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2013).
-
خاکی شیرازی
لغتنامه دهخدا
خاکی شیرازی . [ی ِ ] (اِخ ) وی یکی از دراویش و شعراء است . هدایت در«ریاض العارفین » شرح حال او را چنین می آورد: اسم اومیرزا امین ، فقیری است دردمند و سالکی است دل نژند. پیوسته در زحمت و ابتلاء مبتلی و گرفتار و از ملامت و شناعت منکرین در آزار. رنجهای ...
-
خاکی کاشغری
لغتنامه دهخدا
خاکی کاشغری . [ ی ِ غ َ ] (اِخ ) یکی از شعراست که مسلک عرفان نیز داشته و این بیت او راست :بیچاره آن که دل به تو نامهربان دهدآخر در آرزوی وصال تو جان دهد.او را کتابی است بنام «مناقب العارفین » در شرح حال بهاءالدین نقشبندی و برهان الدین و جلال الدین . ...
-
خاکی کردن
لغتنامه دهخدا
خاکی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از افتادگی کردن و بندگی نمودن باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || بیقراری کردن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) . || تسلیم کردن . (اشتنگاس ). || با خاک آغشتن .
-
خاکی نهاد
لغتنامه دهخدا
خاکی نهاد. [ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خلیق . افتاده . متواضع. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 360). فروتن : چو مردان شیراز خاکی نهادندیدم که رحمت بر آن خاک باد. سعدی .|| خاک زاد. (اشتنگاس ).
-
جاده ٔ خاکی
لغتنامه دهخدا
جاده ٔ خاکی . [ جادْ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) راه خاکی . جاده ای که با وسائل فنی ساخته نشده باشد. مقابل جاده ٔاسفالتی . در تداول عامه بمزاح بر پیاده اطلاق شود.
-
خرک خاکی
لغتنامه دهخدا
خرک خاکی . [ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) حمارقبان . (بحر الجواهر). نوعی کرم باشد. رجوع به حمارقبان شود.
-
حروف خاکی
لغتنامه دهخدا
حروف خاکی . [ ح ُ ف ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف آتشین شود.
-
خاکی نهاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xākina(e)hād = خاکسار: ◻︎ چو پاکان شیراز، خاکینهاد / ندیدم که رحمت بر این خاک باد (سعدی۱: ۳۷).