کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاکین
/xākin/
معنی
۱. تهیهشده از خاک؛ خاکی.
۲. [قدیمی] به رنگ خاک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاکین
لغتنامه دهخدا
خاکین . (ص نسبی ) خاکی . خاک آلود : این لب خاکین ما را در سفالین باده ده . خاقانی .خونین دلی بصبر سر اندوده وز سرشگ خاکین رخی چو کاه گل اندود می بریم . خاقانی .و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افزارهای خاکین و سنگین ... (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 143)...
-
خاکین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خاک) xākin ۱. تهیهشده از خاک؛ خاکی.۲. [قدیمی] به رنگ خاک.
-
واژههای مشابه
-
شیل خاکین شوش ناک
لغتنامه دهخدا
شیل خاکین شوش ناک . (اِخ ) از پادشاهان نامی عیلام است . این پادشاه که سیاستمدار مدبر و بزرگ بود بناهای زیاد کرد و یکی از کارهای اوست : هر بنایی را که تعمیر می کرد می نوشت این بنا را که ساخته بود و چه کتیبه داشت . عین آن کتیبه را که بزبان سامی بود می ...
-
جستوجو در متن
-
دمادم
لغتنامه دهخدا
دمادم . [ دَ دِ ] (ع اِ) پشته های نرم خاکین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ین
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) in ۱. منسوب به (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سیمین، گلین۲. آغشته به (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاکین، مُشکین۳. به آخر صفت میپیوندد و صفت عالی میسازد: بهترین، بدترین.
-
خاکی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بری، زمینی ۲. افتاده، خاضع، خاک نهاد، خاکسار، درویش، متواضع ۳. به رنگ خاک، خاکیرنگ ۴. خاکآلود، خاکآلوده ۵. خاکزاد ۶. خاکزی ≠ آبی ۷. خاکین ۸. آسفالتنشده (جاده)
-
نیم رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نیمروی› nimru ۱. نیمرخ؛ یک طرف صورت؛ یک سمت چهره: ◻︎ نیمرو خاکین چو بوسم پای تو / بر سر از تو تاج تمکین آورم (خاقانی: ۶۴۴).۲. غذایی که از سرخکردن تخم پرندگان، بهویژه مرغ خانگی در روغن تهیه میشود، بهصورتی که سفیدۀ آن ببندد.
-
نجیث
لغتنامه دهخدا
نجیث . [ ن َ ] (ع ص ) درنگ کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بَطی ٔ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). سست . || (اِ) راز نهانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راز نهفته . (ناظم الاطباء). سرّ مختفی . (اقرب الموارد). || نشانه ٔ خاکین که خاک توده...
-
برمثال
لغتنامه دهخدا
برمثال . [ ب َ م ِ ل ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: بر فارسی + مثال عربی ) نظیرِ. مانندِ : برمثال یکی فتیله شدی چند گردی بسایه و به یباب ؟ ناصرخسرو.و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افرازهای خاکین و سنگین برمثال خرقان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143)....
-
تیرمردان
لغتنامه دهخدا
تیرمردان . [ م َ ] (اِخ ) شهرکی است بنواحی فارس میان نوبندجان و شیراز و شامل 36 قریه ... (از معجم البلدان ).ابن البلخی آرد: تیرمردان و جویکان ، این هر دو جای نواحی است دیه های بزرگ که هیچ شهر نیست و خراره و دودمان و دیه گوز از جمله ٔ آن است و این نوا...
-
عیلام
لغتنامه دهخدا
عیلام . (اِخ ) کشوری بود در قدیم شامل خوزستان ، لرستان (پشتکوه ) و کوههای بختیاری کنونی . حدود این کشور از مغرب رود دجله از مشرق قسمتی از پارس ،از شمال راه بابل به همدان و از جنوب خلیج فارس تا بوشهر بود. شهرهای مهم آن شوش ، ماداکتو، خایدالو (درجای خر...
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل...
-
پشته
لغتنامه دهخدا
پشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی (از کلیله و د...