کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکِ پا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاکِ پا
لهجه و گویش تهرانی
اظهار کوچکی
-
واژههای مشابه
-
خاک
واژگان مترادف و متضاد
۱. اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو ۲. تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ≠ آب، ماء ۳. غبار، گرد ۴. کشور، بلد، دیار، مملکت ۵. خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره ۶. بر، خشکی ۷. خاکه، پودر، نرمه ۸. پست، حقیر، بیارزش
-
خاک
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - رویة زمین که باعث رویاندن نباتات می شود، تراب . 2 - مملکت ، کشور. 3 - گور، قبر، گورستان . 4 - چیز بی قدر ؛ ~ بر سر شدن کنایه از: سخت بی نوا شدن ، دچار رویدادی بسیار غم انگیز شدن . ؛ به ~افتادن کنایه از: زبون شدن . ؛ به ~ افکن...
-
خاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xāk] xāk ۱. مواد ریز حاصل از خرد شدن سنگها که بهطور فراوان سطح کرۀ زمین و بسیاری از کرات دیگر را پوشانده است.۲. زمین.۳. کشور.۴. [مجاز] قبر؛ گور.۵. پودر؛ خاکه: خاک قند.۶. گردوخاک: خاک فرش.۷. [قدیمی] یکی از عناصر اربعه.۸. (صفت) [قدیمی،...
-
خاک
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , تربة , حصباء , غبار , وسخ
-
خاک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xâk طاری: xâk طامه ای: xâk طرقی: xâk کشه ای: xâk نطنزی: xâk
-
خاک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xâk طاری: xâk طامه ای: xâk طرقی: xâk کشه ای: xâk / gel نطنزی: xâk
-
این خاک آن خاک
لغتنامه دهخدا
این خاک آن خاک . (اِ مرکب ) یکی از فنون کشتی از سلسله ٔ «کنده ها». (فرهنگ فارسی دکتر معین ).
-
عالم خاک
لغتنامه دهخدا
عالم خاک . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )کنایه از دنیا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || جسد آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
کرسی خاک
لغتنامه دهخدا
کرسی خاک . [ ک ُ / ک ُرُ ] (ص مرکب ) ماکیانی را گویند که از بیضه نهادن بازایستاده باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
خاک کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دفن کردن، مدفون ساختن ۲. بهزمین زدن
-
consistency of soil, soil consistency
قوام خاک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری ـ جادهای] میزان مقاومت خاک در برابر جریان آب که به میزان رطوبت خاک بستگی بسیار دارد
-
فرش خاک
لغتنامه دهخدا
فرش خاک . [ ف َ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از زمین است . (آنندراج ) (برهان ).
-
هفت خاک
لغتنامه دهخدا
هفت خاک . [ هََ ] (اِ مرکب ) اقالیم سبعه . هفت اقلیم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به «هفت آب و خاک » و «هفت رقعه ٔ ادکن » شود.