کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاکش
لغتنامه دهخدا
خاکش . [ ک َ ] (اِ مرکب ) مخفف خاک کش است و آن تخته ای است که دهقانان زمین شیار کرده را بدان هموار کنند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 367). ماله که زمین را بعد از تخم افشاندن به آن هموار کنند. رجوع به خاک کش شود.
-
خاکش
واژهنامه آزاد
خاکش کیسه گشاد بزرگی است که یکطرف و دو سر آن را می دوزند و بر پشت حیوانات باری می گذارند و از آن برای جابجای خاک و کود و علوفه استفاده می کنند به هر چیز گشاد می گویند این اصطلاح بیشتر در روستاهای منطقه عربخانه نهبندان خراسان جنوبی رایج است و به گوال ...
-
واژههای مشابه
-
خاکش سبز باد
لغتنامه دهخدا
خاکش سبز باد. [ ک َ س َ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بجای روانش شاد باد استعمال شده و در کتب هندی چون صبح گلشن آمده است .
-
جستوجو در متن
-
جثر
لغتنامه دهخدا
جثر. [ ج َ ث ِ ] (ع ص ، اِ) خاک با شوره آمیخته . (مهذب الاسماء). مکان جثر؛ جائی که خاکش به شوره یا به سنگریزه ها آمیخته باشد. (از منتهی الارب ). جائی که خاکش به شوره یا به سنگ ریزه ها آمیخته باشد. (آنندراج ).
-
حسدناک
لغتنامه دهخدا
حسدناک . [ ح َ س َ ] (ص مرکب ) حسود : رفیقی کو بود بر تو حسدناک به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک .نظامی .
-
خاربن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xārbon بوتۀ خار: ◻︎ گردش گیتی گل رویش بریخت / خاربنان بر سر خاکش برُست (سعدی: ۱۴۳).
-
خاک گشتن
لغتنامه دهخدا
خاک گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خاک شدن . بصورت خاک درآمدن . بخاک تحول یافتن چنانکه جسد مرده پس از مدتها در زیر خاک ماندن : خاک گشته ، باد خاکش بیخته . رودکی .دیر و زود این شخص و شکل نازنین خاک خواهد گشتن و خاکش غبار.سعدی .
-
زیارتخانه
لغتنامه دهخدا
زیارتخانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) محل زیارت . زیارتگاه . جای زیارت : ز خاکش گنبدی عالی برافراخت وز آن گنبد زیارتخانه ای ساخت .نظامی .
-
وسوب
لغتنامه دهخدا
وسوب . [ وُ ] (ع اِ) ج ِ وَسْب ، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود.
-
مجاورت کردن
لغتنامه دهخدا
مجاورت کردن .[ م ُ وَ / وِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقیم شدن . اقامت گزیدن . بسر بردن : روزها بر سر خاکش مجاورت کردم . (گلستان ). و رجوع به مجاورت و مجاورة شود.
-
خنده ناکی
لغتنامه دهخدا
خنده ناکی . [ خ َ دَ/ دِ ] (حامص مرکب ) حالت خنده ناک بودن : بدش با گنج دادن خنده ناکی چو خاکش گنج و او چون گنج خاکی .نظامی .
-
نشاشة
لغتنامه دهخدا
نشاشة. [ ن َش ْ شا ش َ ](ع ص ) سبخة نشاشة؛ شوره زار که خاکش خشک نگردد و گیاه نرویاند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
تابناکی
لغتنامه دهخدا
تابناکی . (حامص مرکب ) درخشندگی . پرتو افشانی : خاکش ز شکوه تابناکی حاجتگه خلق شد ز پاکی . نظامی .مه و خورشید را برفرش خاکی ز جمعیت رسید این تابناکی .نظامی .