کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خانی
/xāni/
معنی
۱. حوض آب.
۲. برکه.
۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ◻︎ ز شرم آب آن رخشندهخانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶).
۴. آبانبار: ◻︎ نمُرد آنکه مانَد پس از وی بهجای / پل و خانی و خان و مهمانسرای (سعدی۱: ۴۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امارت، امیری، پادشاهی
۲. مربوط ومنسوب به خان
۳. چشمه، قنات
۴. برکه، حوض
۵. تالاب، باتلاق، مرداب
۶. زرخالص، طلایناب، زر ناب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. امارت، امیری، پادشاهی ۲. مربوط ومنسوب به خان ۳. چشمه، قنات ۴. برکه، حوض ۵. تالاب، باتلاق، مرداب ۶. زرخالص، طلایناب، زر ناب
-
خانی
فرهنگ فارسی معین
[ تر - فا. ] (ص .) 1 - زری که در ماوراء - النهر رایج بوده . 2 - زر خالص .
-
خانی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - چشمه . 2 - حوض .
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (اِخ ) نام همای دختر دارا باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) .
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (اِ) حوض و چشمه ٔ آب را گویند .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دو خانی پدید آید اندر دو چشم از آن روی ناری و زلف دخانی . قطران .گوید این خاقانی دریامثابت خود منم خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا. خاقانی .صدقه ٔ جاریه آنست که پادشاه...
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری خورموج و 1500 گزی جنوب رودمند.36 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (اِخ ) عبدالمجیدبن محمدبن محمد خانی دمشقی شافعی (1263 - 1318 هَ .ق .). یکی از ادباء متأخر عرب است که بتاریخ و فقه پرداخت و شعر سرود. مولدش دمشق و مرگش باسلامبول اتفاق افتاد. او راست : 1 - «الحدائق الوردیة فی حقائق اجلاء النقشبندیة» که کتابی ا...
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (اِخ ) نام یکی از نویسندگان عرب است و او راست : هدایة المرتاب فی فضائل الاصحاب . این کتاب در سال 1292 هَ .ق . چاپ شد. (معجم المطبوعات ).
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (اِخ )قاسم . رجوع به «قاسم الخانی » در این لغت نامه شود.
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (حامص ) خان بودن ، رئیس قبیله و ایل بودن ، مقام خان داشتن : از آنسو مر اوراست تا غرب شاهی وزین سو مر او راست تا شرق خانی . فرخی .امیر ماضی چند رنج بردو مالهای عظیم بذل کرد تا قدرخان خانی یافت . (تاریخ بیهقی ). یکی آنکه امیر ماضی با قدرخان دیدا...
-
خانی
لغتنامه دهخدا
خانی . (ص نسبی ) منسوب به «خان لنجان » که شهری است در نواحی اصفهان . (از انساب سمعانی ). رجوع به «خان لنجان » شود. || منسوب به «خان » را گویند. (از برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): این عمارت و قلعه خانی است نه رعیتی . || منسوب به «خانه »، خانگی...
-
خانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xānīk] [قدیمی] xāni ۱. حوض آب.۲. برکه.۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ◻︎ ز شرم آب آن رخشندهخانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶).۴. آبانبار: ◻︎ نمُرد آنکه مانَد پس از وی بهجای / پل و خانی و خان و مهمانسرای (سعدی۱: ۴۵).
-
خانی
لهجه و گویش تهرانی
قنات،چشمه
-
واژههای مشابه
-
کلبی خانی
لغتنامه دهخدا
کلبی خانی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فارسینج است که در بخش اسد آباد شهرستان همدان واقع است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).