کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خانگه
لغتنامه دهخدا
خانگه . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم پایین بخش سیروان شهرستان زنجان . ناحیه ای است واقع در 39 هزارگزی جنوب خاوری سیروان و 34 هزارگزی شمالی راه شوسه ٔ ابهر زنجان . این ده در منطقه ٔ کوهستانی قراردارد. آب و هوای آن آب و هوای مناطق سردسیری است...
-
خانگه
لغتنامه دهخدا
خانگه . [ ن گ َه ْ ] (اِ مرکب ) خانقاه . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). خانقه . مخفف خانگاه . || تکیه . || عالم . دنیا : در این خانگه غم مقیم است کاو رابجز پرده ٔ دل وطایی نیابی .خاقانی .
-
خانگه
لغتنامه دهخدا
خانگه . [ ن ْ گ َه ْ ] (اِخ )نام دیگر دهکده ٔ خانقاه بخش حومه ٔ شهرستان زنجان است . رجوع به (خانقاه ده جزء دهستان ایجرود بخش شهرستان زنجان ) شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 97).
-
جستوجو در متن
-
وطا
لغتنامه دهخدا
وطا. [ وِ / وَ ] (از ع ، اِ) گستردنی . وطاء. مقابل غطاء (غطا). آنچه از پوشش که بازافکنند بر چیزی : نه جامه کبود و نه موی درازنه اندر سجاده نه اندر وطاست . ناصرخسرو.در این خانگه غم مقیم است کاو رابه جزپرده ٔ دل وطائی نیابی . خاقانی .چون وحش پای بند سپ...
-
خانقاه
لغتنامه دهخدا
خانقاه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ایجرود بخش حومه ٔ شهرستان زنجان . واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری زنجان و 2 هزارگزی راه مالرو عمومی . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری دارای 508 تن سکنه که شیعی مذهب و ترک زبانند. آب آنج...
-
خانگاه
لغتنامه دهخدا
خانگاه . [ ن َ / ن ْ ] (اِ مرکب ) خانقاه . (شرفنامه ٔ منیری ). بر وزن و معنی خانقاه است و آن خانه ای باشد که درویشان و مشایخ در آن عبادت کنند و بسر برند. خانقاه معرب آن و بحذف «الف » هم آمده است که «خانگه » باشد. (از برهان قاطع) : اما خانگاهی محتشم ا...
-
گه
لغتنامه دهخدا
گه . [ گ َه ْ ] (اِ) مخفف گاه . بوته ٔ زرگران که در آن طلا و نقره گدازند. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). کوره . کوره ٔ حدادی : شوسه ٔ سیم نکوتر بر تو یا گه سیم ؟شاخ بادام بآیین تر، یا شاخ چنار؟ فرخی .دشت ماننده ...
-
برگرفتن
لغتنامه دهخدا
برگرفتن .[ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن چیزی . (آنندراج )(ناظم الاطباء). برداشتن از جایی . (فرهنگ فارسی معین ). رفع : چون هامان خربزه به بازار آورد هرکس که می آمد یکی برمی گرفت . (قصص الانبیاء ص 57). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگریست . (سندباد...