کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خانه دار
/xānedār/
معنی
۱. [مجاز] زنی که امور خانه را اداره کرده و در بیرون از خانه کار نمیکند.
۲. [مجاز] ماهر در انجام کارهای خانه(زن).
۳. صاحب خانه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
homemaker, housekeeper, housewife, mistress
-
جستوجوی دقیق
-
خانه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مر.) کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند.
-
خانه دار
لغتنامه دهخدا
خانه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) با کفایت . میانه رو. درست خرج . (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون : رقیه زنی خانه دار است ، یعنی اداره ٔ امور خانه ٔ خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه ٔ خود میکند. || مالک خانه . (غیاث ال...
-
خانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xānedār ۱. [مجاز] زنی که امور خانه را اداره کرده و در بیرون از خانه کار نمیکند.۲. [مجاز] ماهر در انجام کارهای خانه(زن).۳. صاحب خانه.
-
خانه دار
دیکشنری فارسی به عربی
بسيط , محلي , مدبرة المنزل , مقتصد
-
واژههای مشابه
-
خانة
لغتنامه دهخدا
خانة. [ ن َ / ن ِ ] (ع مص ) دغلی و نادرستی کردن . (آنندراج ). رجوع به «خیانت » شود.
-
خانه خانه
لغتنامه دهخدا
خانه خانه . [ ن َ / ن ِ / ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) تخلخل . متخلخل . سوراخ سوراخ . (ناظم الاطباء). || بسیاربسیار. (آنندراج ) : ز گیسو نافه نافه مشک می بیخت ز خنده خانه خانه قند میریخت . نظامی .با مظهری امروز بویرانه ٔ خویش بودیم بفکر دل دیوانه ٔ...
-
خانه خانه
دیکشنری فارسی به عربی
خلوي
-
خانه قلعه خانه
لغتنامه دهخدا
خانه قلعه خانه . [ ن َ / ن ِ ق َ ع ِن ِ ] (اِخ ) قلعه ای است در 34500 گزی غرب قلعه زرنی متصل نهر آب جوش در علاقه ٔ حکومت درجه 2 بکواه و خاشرود مربوط به حکومت اعلی فراه ، واقع بین خط 64 درجه و3 دقیقه طول شرقی و خط 33 درجه و 9 دقیقه و 34 ثانیه ٔ عرض شم...
-
خانه خانه کردن
لغتنامه دهخدا
خانه خانه کردن . [ ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بشکل خانه خانه درآوردن . صاحب خانه های متعدد کردن : ما چو زنبوریم و قالبها چو موم خانه خانه کرده قالب را چو موم .مولوی .
-
دوساق، دوساق خانه، حبس خانه
لهجه و گویش تهرانی
زندان
-
جُبا ،جُبا خانه، جُبّه خانه
لهجه و گویش تهرانی
غورخانه، زرداخانه،اسلحه خانه، لباسخانه
-
عرق خانه
لغتنامه دهخدا
عرق خانه . [ ع َ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) حمام . (آنندراج ) : مغز عشقی که میشود در پوست در عرق خانه ٔ محبت اوست .حکیم زلالی (از آنندراج ).
-
عروس خانه
لغتنامه دهخدا
عروس خانه . [ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که محل عروسی است . خانه ای که در آن عروسی برپاست . (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ عروس . بیت العروس . رجوع به بیت العروس شود.
-
عزب خانه
لغتنامه دهخدا
عزب خانه . [ ع َزَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه ٔ پسران مجرد. خانه ٔ بی اغیار عزبی را. (یادداشت...