کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خانم
/xānom/
معنی
۱. زن بزرگزاده.
۲. برای احترام به نام زنان افزوده میشود.
۳. زن؛ دختر.
۴. همسر؛ زن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بانو، بیبی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام، مخدره
۲. زن، زوجه، همسر
۳. روسپی، هرجایی
برابر فارسی
بانو، دوشیزه
دیکشنری
Dame, lady, madam, madame, mistress, Ms or Ms, wife, womanhood
-
جستوجوی دقیق
-
خانم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بانو، بیبی، بیگم، خاتون، سیده، کدبانو، مادام، مخدره ۲. زن، زوجه، همسر ۳. روسپی، هرجایی
-
خانم
فرهنگ واژههای سره
بانو، دوشیزه
-
خانم
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - زن بزرگ زاده . 2 - عنوانی که برای احترام ، پیش یا پس از نام زنان گفته می شود.
-
خانم
لغتنامه دهخدا
خانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم . || فاحشه . جنده . زانیه...
-
خانم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] xānom ۱. زن بزرگزاده.۲. برای احترام به نام زنان افزوده میشود.۳. زن؛ دختر.۴. همسر؛ زن.
-
خانم
دیکشنری فارسی به عربی
زوجة , سيدة , عشيقة
-
واژههای مشابه
-
عبداﷲآباد خانم
لغتنامه دهخدا
عبداﷲآباد خانم . [ ع َ دُل ْ لا ن ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان عزیزآباد بخش فهرج شهرستان بم . واقع در20هزارگزی باختر فهرج و 2هزارگزی شوسه ٔ زاهدان بم . 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
خانم بازی
فرهنگ فارسی معین
(نُ) (حامص .) عشقبازی و آمیزش جنسی با زنانی که همسر شخص نیستند.
-
تاجلی خانم
لغتنامه دهخدا
تاجلی خانم . [ ن ُ ] (اِخ ) یکی از زنان بسیار زیباو از محبوبه های شاه اسماعیل صفوی ، مسیح پاشازاده درمحاربه ٔ چالدران او را اسیر کرد وی با دادن گوشوارهای بسیار قیمتی - که از سنگ پر بهائی موسوم به لعل بی رگ بود- از اسارت رهائی یافت . (قاموس الاعلام تر...
-
ده خانم
لغتنامه دهخدا
ده خانم . [ دِه ْ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 25هزارگزی جنوب باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 1021 تن . آب آن ازرودخانه ٔ هیرمند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شاه خانم
لغتنامه دهخدا
شاه خانم . [ ن ُ ] (اِ مرکب ) بانوی بانوان . بانوی مختار از دیگر بانوان . || لقب یا نام زنان اشراف در تداول عامه چنانکه بعنوان مثل گویند: شاه خانم میزاد و ماه خانم درد می برد. (یادداشت مؤلف ).
-
شاهزاده خانم
لغتنامه دهخدا
شاهزاده خانم . [ دَ / دِ ن ُ ] (اِ مرکب ) شاهزاده بانو. بانویی که از فرزندان شاه باشد. زنی که از نسل شاه باشد.
-
لیلی خانم
لغتنامه دهخدا
لیلی خانم . [ ل َ لا ن ُ ] (اِخ ) شاعرة من شواعر الترک ولدت فی استانبول و تثقفت ثقافة رفیعة و توفیت سنة 1264 هَ . ق . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
ماه خانم
لغتنامه دهخدا
ماه خانم . [ ن ُ ] (اِ مرکب ) نامی از نامهای زنان .- امثال :شاه خانم می زاید ماه خانم درد می کشد . نظیر: گنه کنند گاوان . کدخدا دهد تاوان . خر خرابی می رساند از چشم گاو می بینند. (امثال و حکم ج 2 ص 1008 و ج 1 ص 163 و 164).