کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خانقاه و خرابات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خانقاه نوریه
لغتنامه دهخدا
خانقاه نوریه . [ ن َ / ن ِ هَِ ری ی َ ] (اِخ ) نام خانقاهی بوده است به شیراز درمحله ٔ لب آب . مدفن شیخ شمس الدین محمدبن یحیی اللاهیجی بدانجاست . از قراری که در حاشیه ٔ کتاب «از سعدی تاجامی » آمده است این خانقاه هنوز هم موجود است . (از سعدی تا جامی تا...
-
خانقاه مجدالدین
لغتنامه دهخدا
خانقاه مجدالدین . [ ن َ / ن ِ هَِ م َ دِدْ دی ] (اِخ ) این خانقاه را مجدالدین ابوبکر محمدبن محمد الدایةبن نوشتکین متوفی بسال 565 هَ . ق . بحلب در مقام ابراهیم ، ساخت . (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145).
-
خانقاه راهبان
دیکشنری فارسی به عربی
دير
-
خانقاه بدرب بنات
لغتنامه دهخدا
خانقاه بدرب بنات . [ ن َ / ن ِ هَِ ب ِ دَ ب ِ ب َ ] (اِخ ) خانقاهی بوده بشام در شمال بیمارستان کاملی که فعلاً اثری از آن نیست . ست العراق دختر نجم الدین ایوب بن شادی از طرف فرزندش سیف الدین آن را بسال 574وقف کرد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146...
-
خانقاه صفی علیشاه
لغتنامه دهخدا
خانقاه صفی علیشاه . [ ن َ / ن ِ هَِ ص َ ع َ ] (اِخ ) نام خانقاهی است که پیروان صفی علیشاه ، صوفی معروف اواخر دوره ٔ قاجار، در بقعه ٔ او بتهران در کنار خیابانی به این نام بپا کرده اند.
-
خانقاه قدس خلیل
لغتنامه دهخدا
خانقاه قدس خلیل . [ ن َ / ن ِ هَِ ق ُ س ِ خ َ ] (اِخ ) نام مدرسه ای است که صلاح الدین ایوبی بقدس خلیل بنا کرد. (از حبیب السیر ج 2 چ کتابخانه ٔ خیام ص 587).
-
جستوجو در متن
-
خرابات نشین
لغتنامه دهخدا
خرابات نشین . [ خ َ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه مقیم خرابات است . آنکه در خرابات است . خراباتی . کنایتی است بنزد صوفیان مر اهل خانقاه را : با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. حافظ.یاد باد آنکه خرابات نشین بودم و مست و آنچه در م...
-
فتوح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] fotuh ۱. (تصوف) گشایش در حال باطنی سالک؛ گشایش: ◻︎ طمع کم دار تا گر بیش یابی / فتوحی بر فتوح خویش یابی (نظامی۲: ۲۴۸).۲. (اسم) (تصوف) مالی که به عنوان نذر به پیر خانقاه میدادند: ◻︎ نذر و فتوح صومعه در وجه مینهیم / دلق ریا به آب خر...
-
میخانه
لغتنامه دهخدا
میخانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن شراب می فروشند و خانه ٔ شراب فروشی و میکده . (ناظم الاطباء). شرابخانه . (آنندراج ). خرابات . سرای سرور. خانه ٔ سیل ریز. خمدان . خمستان . خمکده . خمخانه . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 350). آنجا که ...
-
رطل گران
لغتنامه دهخدا
رطل گران . [ رَ ل ِ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از پیاله و پیمانه ٔ بزرگ است . (برهان ) (از آنندراج ) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). پیاله ٔ بزرگ . (فرهنگ فارسی معین ) : بعد سه رطل گران مدح وزیر جهان گفت که خاقانیا یاد چه داری...
-
سیاه
لغتنامه دهخدا
سیاه . (ص ) در مقابل سفید. (برهان ). اسود : یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره ، بر زمین از آسمان . رودکی .همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه . فردوسی .سیاه سنگی اندر میان دشت گهی بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار. فرخی (دیوان چ دبیرسیا...
-
ماجرا
لغتنامه دهخدا
ماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و...
-
خجندی
لغتنامه دهخدا
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) کمال الدین مسعود از عرفا و شعرای مشهور است که در خجند متولد شد و بسال 793 هَ . ق . درگذشت . وی در اوائل عهد شباب از خجند مهاجرت کرد و در تبریز اقامت گزید ظهورش در زمان سلطان حسین جلایری بود و او کمال را در دربار خود پذیرفت ...
-
شادی
لغتنامه دهخدا
شادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : ...
-
شاهد
لغتنامه دهخدا
شاهد. [ هَِ ] (ع اِ) مرد نیکوروی و خوش صورت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ریدک . نکل . نوخط. نوجوان . لیتک . (برهان ) : شاهدان زمانه خرد و بزرگ دیده را یوسفند و دل را گرگ .سنایی .هر گروهی بر زنی و شاهدی شیفته گشته چون مرغ در دام و دستان او مانده . (ب...