کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خامۀ انتهایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خامه ٔ مو
لغتنامه دهخدا
خامه ٔ مو. [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خامه که بدان تصویر کشند و آن را در هندوستان ازموی دم موش خرما بندند و در بعضی از نقاط از موی سمور و با لفظ بستن مستعمل است . (آنندراج ) : تصویر دهان یار نقاش ازل از میان نازک او خامه ٔ مو بسته است...
-
خامه تو
لغتنامه دهخدا
خامه تو. [ م َ / م ِ ] (اِ) خامه ای که بروی شیر خام بندد. خامه ٔ شیر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خامه زدن
لغتنامه دهخدا
خامه زدن . [ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) قلم را قط زدن . (غیاث اللغات ). کنایه از خامه تراشیدن . (آنندراج ) : نه چون خام کاری که مستی کندبخامه زدن خام دستی کند. نظامی .خامه مزن سوختن عامه راآلت تزویر مکن خامه را.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
خامه کردن
لغتنامه دهخدا
خامه کردن . [ م َ / م ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) قلم ساختن . قلم درست کردن : بخاقان چینی یکی نامه کردتو گفتی که از خنجرش خامه کرد.فردوسی .
-
خامه اقطی
لغتنامه دهخدا
خامه اقطی . [ م ِ اَ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی و معنی آن بتازی خمان الارض باشد. و آن کوچک و بزرگ هر دو می شود. کوچک آن درخت بل است و آن میوه ای باشد معروف در هندوستان و بزرگ آن را شیوفه خوانند. هر دو مجفف و محلل باشد به اعتدال . (آنندراج ). رجوع ...
-
خامه ای
لغتنامه دهخدا
خامه ای . [ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) برنگ خامه || منسوب به خامه .- نان خامه ای ؛ قسمی شیرینی که در آن خامه کنند.
-
خامه جنبان
لغتنامه دهخدا
خامه جنبان . [ م َ / م ِ جُم ْ ] (نف مرکب ) کنایه از نویسنده و محرر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ز مژگان بی نگاهی نیست در دلها اثر از چشم که نتوان کرد انشا نامه ای بی خامه جنبانی .اثر (از آنندراج ).
-
خامه دان
لغتنامه دهخدا
خامه دان . [ م َ / م ِ ](اِ مرکب ) مِقلَمَه . قلمدان . (زمخشری ) (آنندراج ).
-
خامه دوز
لغتنامه دهخدا
خامه دوز. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) کسی که خامه دوزی کند. نعت آنکه خامه دوزی کند. رجوع به خامه دوزی شود.
-
خامه دوزی
لغتنامه دهخدا
خامه دوزی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل خامه دوز.
-
خامه رانی
لغتنامه دهخدا
خامه رانی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) به شتاب نویسی . (ناظم الاطباء). به عجله نویسی . تندنویسی .
-
خامه زن
لغتنامه دهخدا
خامه زن . [ م َ / م ِ زَ ] (اِ مرکب ) چیزی باشد که قلم تراشیده را بدان قط زنند و بعربی آن را مقط گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). مقط که قط قلم بر آن زنند. (آنندراج ). قطزن . || (نف مرکب ) قلمزن . نویسنده . کاتب .
-
خامه فشانی
لغتنامه دهخدا
خامه فشانی . [ م َ / م ِ ف ِ] (حامص مرکب ) نامه نوشتن . کاغذ نوشتن : زیبد که کنم از سرمعنی و حقیقت بر نام چنین دوست یکی خامه فشانی .سنائی .
-
خامه گذار
لغتنامه دهخدا
خامه گذار. [ م َ / م ِ گ ُ ](ن مف مرکب ) چیزی که آن را خامه نوشته باشد. (آنندراج ). نوشته شده . مرقوم (ناظم الاطباء). || نقش . (آنندراج ). نقاشی شده . (ناظم الاطباء) : هر چه بهشتی رقمش حرف جوست خامه گذار قلم صنع اوست .میرخسرو (ازآنندراج ).
-
خامه گیری
لغتنامه دهخدا
خامه گیری . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) عمل گرفتن خامه از شیر.- ماشین خامه گیری ؛ ماشینی است که با حرکت دورانی ذرات خامه و چربی را از شیر جدا میکند.