کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خامشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خامشی
لغتنامه دهخدا
خامشی . [ م ُ ] (حامص ) خاموشی . سکوت . (ناظم الاطباء)(اشتینگاس ). مخفف خاموشی . (آنندراج ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). حالت خاموش بودن . حالت ساکت بودن . حالت صامت بودن : ببخشیدش بدل بر مهربانی نمود از خامشی همداستانی ...
-
واژههای مشابه
-
خامشی گزیدن
لغتنامه دهخدا
خامشی گزیدن . [ م ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خامشی برگزیدن . خامشی انتخاب کردن . سکوت کردن . سخن بر لب نیاوردن : وآن سنگ را ز سنگ یکی مهر برنهادشد چند گاه و خامشی و صابری گزید. بشارمرغزی .چو سالار چین زآن نشان نامه دیدبرآشفت و پس خامشی برگزید. فردوسی .یکی...
-
جستوجو در متن
-
خمشی
لغتنامه دهخدا
خمشی . [ خ َ م ُ ] (حامص ) خموشی . خاموشی . خامشی . سکوت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
پرده پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مقابلِ پردهدر] [مجاز] pardepuš ۱. رازپوش؛ رازدار؛ رازنگهدار: ◻︎ تو را خامشی ای خداوند هوش / وقار است و نااهل را پردهپوش (سعدی۱: ۱۵۵).۲. آنکه جرم و گناه کسی را نادیده بگیرد.
-
عیب سوز
لغتنامه دهخدا
عیب سوز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب سوزنده . ازبین برنده ٔ عیب . سوزنده ٔ نقص و عیب : خامشی او سخن دلفروزدوستی او هنر عیب سوز.نظامی .
-
تجسس گری
لغتنامه دهخدا
تجسس گری . [ ت َ ج َس ْ س ُ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل تجسس . خبر جستن و خبر خواستن و خبر پرسیدن : تجسس گری شرط این کوی نیست درین پرده جز خامشی روی نیست . نظامی .رجوع به تجسس و تجسس کردن شود.
-
سخن آموختن
لغتنامه دهخدا
سخن آموختن . [ س ُ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن علم و دانش : منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماندچاره ٔ او خامشی است یا سخن آموختن .سعدی .
-
فرمشی
لغتنامه دهخدا
فرمشی . [ ف َ م ُ ] (حامص )مخفف فراموشی . ازیادبردگی . ازیادرفتگی : مبادا به هشیاری و بیهشی کسی را ز فرمان او فرمشی . نظامی .ز گفتار بد به بود فرمشی پشیمان نگردد کس از خامشی .نظامی .
-
حیرانی
لغتنامه دهخدا
حیرانی . [ ح َ ] (حامص ) سرگشتگی و تحیر. پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). حیرت . (آنندراج ) : حیرانی ما بود مراد از همه چیزیارب چه مراد است زحیرانی ما. خیام .طریق اهل ادب خامشی و حیرانی است .سعدی .
-
پیرایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pirāyak] ‹پیراهه› pirāye ۱. زیب؛ زینت؛ زیور؛ آرایش: ◻︎ حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد / علیالخصوص که پیرایهای بر او بستند (سعدی۲: ۴۱۹)، ◻︎ ز دانش چو جان تو را مایه نیست / بِه از خامشی هیچ پیرایه نیست (فردوسی: ۷/۱۸۰).۲. [قدیمی] تهم...
-
رامشی
لغتنامه دهخدا
رامشی . [ م ِ ] (ص نسبی ) مطرب . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان ). مطربه . (یادداشت مؤلف ). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پرده ٔ راه در سراید. (منتخب اللغات ) : بر آواز...
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...
-
گوشمال دادن
لغتنامه دهخدا
گوشمال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) سیاست کردن . تنبیه کردن . گوشمال نمودن . تأذین . تعریک . عرک : زان سخن ها که بدو طبع ترا میل و هواست گوشمالش ده از انگشت بدان سان که سزاست . منوچهری (دیوان چ 2ص 195).رفتم پس دنیا بسی ولیکن افلاک بر آن داد گوشمالم . نا...