کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خامش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خامش
/xāmoš/
معنی
= خاموش
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خامش
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (ص .) نک خاموش .
-
خامش
لغتنامه دهخدا
خامش . [ م ُ ] (ص ) مخفف خاموش باشد.(آنندراج ). خاموش . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ). مختصر خاموش . (شرفنامه ٔ منیری ) .ساکت . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 367). صامت : بدو گفت خاقان که هرشهریارکه از نیک و بد برنگیرد شمارببد کردن بنده خامش بودتو او را چنان دان...
-
خامش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāmoš = خاموش
-
واژههای مشابه
-
خامش شدن
لغتنامه دهخدا
خامش شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ساکت شدن . صامت شدن . بی صدا شدن . خاموش شدن . مطاوعه ٔ خامش کردن . || منطفی شدن . چون : آتش خامش شد.
-
خامش کردن
لغتنامه دهخدا
خامش کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساکت کردن . بیصدا کردن . خاموش کردن : دیو را نطق تو خامش میکندگوش ما را گفت تو هش میکند. مولوی .چنان صبرش از شیر خامش کندکه پستان شیرین فرامش کند.سعدی (بوستان ).
-
خامش ماندن
لغتنامه دهخدا
خامش ماندن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب )ساکت ماندن . بیصدا ماندن . خاموش ماندن : ندانم تو خامش چرا مانده ای پس آن داستانها چرا خوانده ای . فردوسی .سه بار آن سخن را بر ایشان براندچو پاسخ نیامدش خامش بماند.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
شیرنوش
لغتنامه دهخدا
شیرنوش . (نف مرکب ) شیرنوشنده . که شیر مادر بخورد. شیرخوار : کودک اول چون بزاید شیرنوش مدتی خامش بود از جمله گوش .مولوی .
-
تجمیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajmiš بازی کردن و عشق ورزیدن با زنان: ◻︎ خامش کنم تا حق کند او را سیهروی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲: ۱۴۹۹).
-
هش کردن
لغتنامه دهخدا
هش کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب )به هوش آوردن . بیدار کردن . هشیار کردن : دیو را نطق تو خامش می کندگوش ما را گفت ِ تو هش میکند.مولوی .
-
خموشان
لغتنامه دهخدا
خموشان . [ خ َ ] (اِ) خاموشها. ساکتها.(یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از مردگان : رو به گورستان دمی خامش نشین آن خموشان سخنگو را ببین .مولوی .
-
ساکت
لغتنامه دهخدا
ساکت . [ ک ِ ] (ع اِ) خاموش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خامش . خموش . خمش . صامت . بی صدا. آرام . ساکن .- ساکت شدن غضب ؛ فرونشستن خشم .- ساکت کردن ؛ آرام کردن .- ساکت گردیدن ؛خاموش و بی صدا شدن .- ساکت ماندن ؛ خاموش شدن .
-
بخام گرفتن
لغتنامه دهخدا
بخام گرفتن . [ ب ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در پوست دباغت ناکرده گرفتن : آنکه از جامه ٔ آزادگیم عریان ساخت یا رب از پوست برآرند و به خامش گیرند.باقر کاشی .
-
خرشیدن
لغتنامه دهخدا
خرشیدن . [ خ ُ رُ دَ ] (مص ) خروشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : فردا نروم جز بمرادت به جای سه بوسه بدهم شش شادی چه بود بیشتر زین خامش چه بوی بیا و بخْرش .؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).