کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خال کوبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خال گوشتی
لغتنامه دهخدا
خال گوشتی . [ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نقطه های برجسته از گوشت که گاهی بر پوست بدن انسان باشد.
-
خال معشوق
لغتنامه دهخدا
خال معشوق . [ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خال که بر بشره یا بدن محبوبه باشد و در نزدعاشق باارزش جلوه کند .
-
خال نان
لغتنامه دهخدا
خال نان . [ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخمی که بر روی نان پاشند مثل سیاه دانه و تخم ریحان و خشخاش و امثال آن . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج ). || سوختگی های آتش که بر روی نان بهم رسد.
-
خال اغلی
لغتنامه دهخدا
خال اغلی . [ اُ ] (اِ مرکب ) خال اقلی . پسر خاله . این کلمه از خال عربی برادر مادرو اغل [ اُ غ ُ ] ترکی بمعنی پسر ترکیب یافته است .
-
خال المؤمنین
لغتنامه دهخدا
خال المؤمنین . [ لُل ْم ُءْ م ِ ] (اِخ ) لقب معاویةبن ابی سفیان است چه ام حبیبه بنت ابی سفیان و ام المؤمنین خواهر معاویه است .
-
خال بخال
لغتنامه دهخدا
خال بخال . [ ب ِ ] (ص مرکب ) خال خال . خال ماخالی .
-
خال بین
لغتنامه دهخدا
خال بین . (نف مرکب ) آنکه بنگریستن خال پوست بدن فال گوید مثل فال بین و کف بین . حازی .
-
خال خالی
لغتنامه دهخدا
خال خالی . (ص نسبی ) صاحب خالها.
-
خال دلیل
لغتنامه دهخدا
خال دلیل . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ایل تیمور، بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 25 هزارگزی جنوب مهاباد و 9 هزارگزی خاورشوسه ٔ مهاباد به سردشت . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و مالاریایی . دارای 204 تن سکنه که زبانشان کردی و مذهبش...
-
خال ده
لغتنامه دهخدا
خال ده . [ دِ ](اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراوی . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای گرمسیری و مالاریائی . سکنه ٔ آنجا 177 تن که زبانشان فارسی و مذهبشان ش...
-
خال زاده
لغتنامه دهخدا
خال زاده . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ، ن مف مرکب ) پسردائی . پسر برادر مادر.
-
خال کوب
لغتنامه دهخدا
خال کوب . (نف مرکب ) آنکه با سوزن بدن انسان را خال میکوبد. کبودی زن . واشِم . واشِمَة.
-
خال ناک
لغتنامه دهخدا
خال ناک . (ص مرکب ) دارای نقطه هایی غیر رنگ خود. (ناظم الاطباء). آنکه خال بسیار دارد. پرخال . اَخیَل ، خَیلاء. (منتهی الارب ). منه : رجل اخیل ، امراءة خیلاء.
-
تیره خال
لغتنامه دهخدا
تیره خال . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خال سیاه : به کنج لبش بر یکی تیره خال که بردی دل زاهدان را ز حال . (یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی ).رجوع به تیره شود.
-
خوش خال
لغتنامه دهخدا
خوش خال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که خال نیکو دارد. || معشوق . نگار. شاهد. (ناظم الاطباء).