کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خالی خواستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خالی خواستن
لغتنامه دهخدا
خالی خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب خلوت کردن . تقاضای ملاقات خصوصی کردن . استخلاء. (منتهی الارب ) : گفتم بیاریدش ، درآمد و خالی خواست . (تاریخ بیهقی ).
-
واژههای مشابه
-
خالى
لهجه و گویش بختیاری
xâli (i) 1. خالص، تنها be asb jow xâli edan>:بهاین اسب جو خالص مىدهند، فقط جومىدهند> ؛ 2. تهى.
-
خالی خالی
لهجه و گویش تهرانی
تنها ،بدون چیزی،بدون مخلفات
-
خالی بستن
واژگان مترادف و متضاد
گزافه گفتن، لاف زدن، دروغ گفتن
-
خالی شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تهی شدن ۲. تخلیه شدن ≠ بارگیری شدن، بار زدن ۳. خلوتشدن
-
خالی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. تهی کردن، تهی ساختن ۲. تخلیه کردن ≠ بارگیری کردن ۳. خلوت کردن ۴. زدن، سرقت کردن، بهسرقت بردن ۵. شلیک کردن ۶. بیرون ریختن ۷. خانهتکانی کردن
-
empty weight
وزن خالی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] وزن هواگَردِ شامل کلیۀ تجهیزات ضروری آن بهغیراز وزن سرنشینان و بار وسوخت و روغن قابلمصرف
-
empty energy, empty calorie
کارمایۀ خالی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ویژگی غذاهای غنی از کربوهیدرات که دارای انرژی زیاد و مقادیر بسیار ناچیز مواد مغذیاند متـ . انرژی خالی
-
شکم خالی
لغتنامه دهخدا
شکم خالی . [ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از گرسنه . (از یادداشت مؤلف ) : درونت حرص نگذارد که زربر دوستان پاشی شکم خالی چو نرگس باش تا دستت درم گردد. سعدی .|| کنایه از میان تهی . (یادداشت مؤلف ).
-
discharge 5
خالی کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] مصرف انرژی ذخیرهشده در خازن یا تبدیل انرژی شیمیایی به انرژی الکتریکی در باتری
-
خالی کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - تهی کردن . 2 - خلوت کردن .
-
خالی بندی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (حامص .) لاف زنی ، دروغ - گویی .
-
دست خالی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) تهی - دست . ؛ ~ خالی برگرداندن کسی را ( کن .) مأیوس برگرداندن او را.
-
دست خالی
لغتنامه دهخدا
دست خالی . [ دَ ] (ص مرکب ) تهی دست . دست تهی . صفرالید.- دست خالی (به اضافه ) ؛بی بضاعت و مایه . و رجوع به دست تهی شود.- دست خالی برگرداندن کسی را ؛ مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن .- دست خالی برگشتن یا آمدن ؛ آمدن از سفر بی ره آور...