کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاقان شهید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاقان البخاری
لغتنامه دهخدا
خاقان البخاری . [ نُل ْ ب ُ ] (اِخ ) وی یکی از حکامی بوده که احمدبن ابراهیم القوسی او را بسواد بست فرستاد. رجوع به تاریخ سیستان ص 192 شود.
-
خاقان پرست
لغتنامه دهخدا
خاقان پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب ) دوستدار پادشاه . فدائی خاقان . پرستنده ٔ خاقان . مطیع خاقان : چو خاقان شنید این سخن برنشست برفتند ترکان خاقان پرست . فردوسی .تو خواهی بدین جنگ شد پیش دست وگر شیر دل ترک خاقان پرست .فردوسی .
-
خاقان کلاه
لغتنامه دهخدا
خاقان کلاه . [ ک ُ ] (ص مرکب ) صاحب کلاه خاقانی . کنایت از عظمت و بزرگی است : فریدون کمر بلکه خاقان کلاه .نظامی .
-
خاقان نژاد
لغتنامه دهخدا
خاقان نژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) از دوده ٔ خاقان . از نسل خاقان . از طایفه ٔ خاقان . منسوب بخاقان : که خاقان نژاد است و بدگوهر است ببالا و دیدار چون مادر است . فردوسی .تو خاقان نژادی نه از کیقبادکه کسری ترا تاج بر سر نهاد.فردوسی .
-
فتح بن خاقان
لغتنامه دهخدا
فتح بن خاقان . [ ف َ ح ِ ن ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن غرطوح . از ادبا و شاعران فصیح و در نهایت هوشمندی و ذکاوت بود. اصل وی ازمردم پارس و شاهزاده است . متوکل عباسی او را برادر خود خواند و وزارت خویش بدو داد، سپس فرمانروایی شام را به وی سپرد تا در آنجا نایب...
-
فتح بن خاقان
لغتنامه دهخدا
فتح بن خاقان . [ ف َ ح ِ ن ِ ] (اِخ ) فتح بن محمد. رجوع به فتح بن محمد شود.
-
شاپولو شهو خاقان
لغتنامه دهخدا
شاپولو شهو خاقان . [ پ ُ ل ُ ش َ ] (اِخ ) از خاقانان ترکان غربی که در سال 641 م . به دست تولوخاقان کشته شد. (احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 192).
-
قاسم خان هژبر خاقان
لغتنامه دهخدا
قاسم خان هژبر خاقان . [ س ِ هَُ ژَ ] (اِخ ) رئیس ایل عبدالملکی در زمان رابینو مؤلف مازندران و استرآباد است . داغمرز مسکن این ایل میباشد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 88).
-
جستوجو در متن
-
سلطانی مازندرانی
لغتنامه دهخدا
سلطانی مازندرانی . [ س ُ ی ِ زَ دَ ] (اِخ )جنابش حاج میرزا رضا قلی اصلش از قریه نو است در حضرت خاقان شهید محمد شاه قاجار منشی اسرار بود و در دربار خاقان صاحبقران منشی الممالک گشت و از اقران درگذشت چندی وزارت خراسان و فارس کرد. غزلی می سروده :مردن هوس...
-
یادگاربیک
لغتنامه دهخدا
یادگاربیک . [ ب ِ ] (اِخ ) (میرزا...) محمدبن میرزا سلطان محمدبن میرزا بایسنغربن معین الدین شاهرخ بن تیمور. در تاریخ 873 که سلطان ابوسعید را کشتند وی باتفاق اوزون حسن به حکومت خراسان برقرارشد و دو سال بعد از آن در سنه ٔ 875 در محاربه ٔ با سلطان حسین ب...
-
طایر شیرازی
لغتنامه دهخدا
طایر شیرازی . [ ی ِ رِ ] (اِخ ) هدایت آرد: نام شریفش حسن خان بن عبدالرحیم خان ،پدرش برادر اعتمادالدوله حاجی ابراهیم خان شیرازی که پیشکار خاقان سعید شهید بوده ، پس از استیصال آن خاندان بقهر قهرمان ایران ، از گیتی چشم پوشیده و به عبادت کوشیده ، سالها د...
-
ساو
لغتنامه دهخدا
ساو. (اِ) مخفف آن «سا». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). باج و خراج است ، و آن زری باشد که پادشاهان قوی از پادشاهان ضعیف بگیرند. (برهان ) (غیاث ). باج و خراج . (رشیدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) : ایشان تدبیر کردند که سوی خاقان رسول فر...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده . ج ، صُفوف . (منتهی الارب ). رسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (السامی ). حَصیر. (منتهی الارب ). حِلاق . (منتهی الارب ). سِکاک . (منتهی الارب ). نخ . (صحاح الفرس ) : صف دشمن ترا ناستد پی...
-
برگزیدن
لغتنامه دهخدا
برگزیدن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) قبول نمودن . اختیار نمودن . انتخاب کردن . (آنندراج ). برگزیدن برای خود. مستخلص کردن خود را. استخلاص کردن برای خویش . غث و سمین کردن . نخبه کردن . (یادداشت دهخدا). أثر. اِجتباء. (المصادر زوزنی ). اجتیال . اختصاص . ...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...