کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاقانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حسین خاقانی
لغتنامه دهخدا
حسین خاقانی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن عباس بن محمدعلی بن سالم نجفی فقیه . شرایع را شرح کرده و مؤلفات دیگر نیز دارد وی پیش از 1300 هَ . ق . 1883/ م . درگذشت . (اعلام الشیعةٔ قرن سیزدهم هجری ص 396) (معجم المؤلفین ).
-
خربزه ٔ خاقانی
لغتنامه دهخدا
خربزه ٔ خاقانی . [ خ َ ب ُ زَ / زِ ی ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی خربزه است در مشهد.
-
افضل الدین خاقانی
لغتنامه دهخدا
افضل الدین خاقانی . [ اَ ض َ لُدْدی ] (اِخ ) بدیل علی خاقانی شاعر معروف . رجوع به افضل و خاقانی در این لغت نامه و نفحات الانس ص 396 شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْس ِ ] (اِخ ) خاقانی . عبداﷲبن محمد الخاقانی . رجوع به عبداﷲبن محمد خاقانی ... و رجوع به خاقانی ... شود.
-
خاقنی
لغتنامه دهخدا
خاقنی . [ ق َ ] (اِخ ) مخفف خاقانی . خاقانی شروانی نام خود را در این بیت به این شکل آورده است : هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جوبجوبر دل او به نیم جو، باد لقای روی تو.خاقانی .
-
شروانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شروان، سرزمینی در جنوب شرقی قفقاز) šervāni از مردم شروان: خاقانی شروانی.
-
میانخانه
واژهنامه آزاد
در شعر خاقانی به معنی مرز.
-
هم ناورد
لغتنامه دهخدا
هم ناورد. [ هََ وَ ] (ص مرکب ) هم نبرد. دو تن که با یکدیگر جنگ کنند : تو هم ناورد خاقانی نه ای زآنک سلاح مردی از تن برفشاندی .خاقانی .
-
لجلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lajlāj = لیلاج: ◻︎ لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی: مجمعالفرس: لجلاج).
-
دریاضمیر
لغتنامه دهخدا
دریاضمیر. [ دَرْ ض َ ] (ص مرکب ) دریادل : من آن خاقانی دریاضمیرم کز ابر خاطرش خورشید برقست .خاقانی .
-
درفروشی
لغتنامه دهخدا
درفروشی . [ دُ ف ُ] (حامص مرکب ) عمل در فروش . فروختن در : خاک دُرسا کرد خاقانی و گفت در فروشی را دکان در بسته ام .خاقانی .
-
شامگون
لغتنامه دهخدا
شامگون . (ص مرکب ) شام مانند. همچون شام تاریکی و تیرگی : چه شدکه بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد.خاقانی .
-
لنبران
لغتنامه دهخدا
لنبران . [ ] (اِخ ) نام جایی است در شعر خاقانی : بر سر دریای تیلین تیغ کان روسیان بر جزیره ٔ رویناس و لنبران انگیخته .خاقانی .
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ](اِخ ) ابوعمرو. از علمای معاصر خاقانی : تا شد از عالم اسعد بوعمروعلم وااسعداه میگوید.خاقانی .
-
خورشیدبرق
لغتنامه دهخدا
خورشیدبرق . [ خوَرْ / خُرْ ب َ ] (ص مرکب ) تابان . درخشان . تابناک : من آن خاقانی دریاضمیرم که ابر خاطرش خورشیدبرقست .خاقانی .