کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاطر جمع داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
به خاطر
فرهنگ واژههای سره
از برای، برا
-
شوریده خاطر
لغتنامه دهخدا
شوریده خاطر. [ دَ / دِ طِ] (ص مرکب ) دلگیر و محزون و ملول . (ناظم الاطباء).
-
عقیم خاطر
لغتنامه دهخدا
عقیم خاطر. [ ع َ طِ ] (ص مرکب ) دارای خاطری عقیم . که خاطری جامد دارد. که خاطرش را جولانی نباشد : زین نکته های بکرند آبستنان حسرت مشتی عقیم خاطر جوقی سقیم ابتر.خاقانی .
-
غبار خاطر
لغتنامه دهخدا
غبار خاطر. [ غ ُ رِ طِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار دل . مجازاً به معنی آزردگی خاطر : چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس راغبار خاطری از رهگذار ما نرسد. حافظ.- غبار بر خاطر ماندن ؛ رنجیدگی و کدورت در خاطر یا دل ماندن : عاقبت از ما غبار ماندو زنهارتا ز ...
-
غنچه خاطر
لغتنامه دهخدا
غنچه خاطر. [ غ ُ چ َ / چ ِ طِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . (بهار عجم ) (آنندراج ). مغموم . حزین . دلتنگ . ملول . (ناظم الاطباء) : غیر اگر نشکفد از شعر تر من سنجرغنچه خاطر نشوم کآن گل باغ حسد است .سنجر کاشی (از بهار عجم ) (آنندراج ).
-
شکسته خاطر
لغتنامه دهخدا
شکسته خاطر. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) مضطرب . آشفته . پریشان . مغموم . آزرده . (ناظم الاطباء). شکسته دل که استعاره ٔ مشهور است . (آنندراج ).که خاطری رنجیده و آزرده دارد : من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من خاک شروان مومیایی بخش ایران آمده ....
-
آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] 'āzordexāter رنجیده؛ ملول؛ دلتنگ.
-
آشفته خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] 'āšoftexāter پریشانخاطر؛ آشفتهدل.
-
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] 'āsudexāter آسودهدل.
-
گران خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gerānxāter آزردهدل؛ دلتنگ.
-
گرفته خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gereftexāter گرفتهدل؛ دلتنگ؛ اندوهگین.
-
گشاده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gošādexāter ۱. خوشدل.۲. روشنضمیر.
-
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی معین
( ~. طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.)آسوده - دل ، فارق البال .
-
بار خاطر
فرهنگ فارسی معین
(رِ طِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) مخل صحبت ، آن که موجب مزاحمت هم نشینان گردد.
-
خاطر آزرده
فرهنگ فارسی معین
( ~. زُ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) ملول ، متأثر.