کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاطر
/xāter/
معنی
۱. ضمیر؛ ذهن.
۲. قلب.
۳. یاد.
۴. اندیشه.
۵. [قدیمی] نیت؛ قصد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حافظه، یاد
۲. اندیشه، فکر
۳. دل، ذهن، ضمیر، قلب
۴. طبع، قریحه
فعل
بن گذشته: به خاطر آمد
بن حال: به خاطر آ
دیکشنری
consciousness, memory
-
جستوجوی دقیق
-
خاطر
واژگان مترادف و متضاد
۱. حافظه، یاد ۲. اندیشه، فکر ۳. دل، ذهن، ضمیر، قلب ۴. طبع، قریحه
-
خاطر
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که در دل گذرد. 2 - دل ، ضمیر. 3 - ذهن ، حافظه .
-
خاطر
لغتنامه دهخدا
خاطر. [ طِ ] (ع اِ)آنچه در دل گذرد. (از منتخب ) (بهار عجم ) (خیابان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فکر. اندیشه . ادراک . (ناظم الاطباء). خیال . قریحه : گر این گفته داد است ره بسپریدوگر نیست از خاطرم بسترید. فردوسی .با خاطر عطاردی و با جمال ماه با فر آف...
-
خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خَواطِر] xāter ۱. ضمیر؛ ذهن.۲. قلب.۳. یاد.۴. اندیشه.۵. [قدیمی] نیت؛ قصد.
-
خاطر
دیکشنری فارسی به عربی
ذکري , عقل
-
خاطر
لهجه و گویش تهرانی
علاقه/احترام
-
واژههای مشابه
-
گل خاطر
لغتنامه دهخدا
گل خاطر. [ گ ُ طِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین واقع در 9500گزی شمال سرپل ذهاب و 4000گزی خاور راه فرعی باویسی . هوای آن گرم و دارای 120 تن سکنه است . آب آن از نهر ولاش ومحصول آن غلات ، برنج ، صیفی و لبنیات و شغل اهالی...
-
گشاده خاطر
لغتنامه دهخدا
گشاده خاطر. [ گ ُ دَ /دِ طِ ] (ص مرکب ) آنکه ذهنش صافی باشد. روشن ضمیر.
-
گران خاطر
لغتنامه دهخدا
گران خاطر. [ گ ِ طِ ] (ص مرکب ) آزرده دل و رنجیده خاطر. (آنندراج ).
-
کشیده خاطر
لغتنامه دهخدا
کشیده خاطر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ طِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . شکسته دل . (آنندراج ). رنجیده . آزرده . (ناظم الاطباء).
-
کوفته خاطر
لغتنامه دهخدا
کوفته خاطر. [ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). مهموم و مغموم و دلتنگ . (ناظم الاطباء) : خلیفه بفرمود تا علم او را در پیش علم سلطان محمد بردند. آن خبر چون به سلطان رسید سخت متأثر شد و کوفته خاطر گشت . (جهانگشای...
-
گرفتن خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفتن خاطر. [ گ ِ رِ ت َ ن ِ طِ ] (مص مرکب ) رنجیدن خاطر. (غیاث ). آزرده شدن . آزردگی . رجوع به گرفته خاطر شود.
-
گرفته خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفته خاطر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر و ملول و ناخوش . (آنندراج ).
-
نگران خاطر
لغتنامه دهخدا
نگران خاطر. [ ن ِ گ َ طِ ] (ص مرکب ) آشفته خاطر. مضطرب . پریشان : اصحاب نگران خاطر شدند. (انیس الطالبین ص 203). صاحب منزل از آن حال نگران خاطر شد. (انیس الطالبین ص 167). من قوی نگران خاطر شدم از جهت گریختن غلام . (انیس الطالبین ص 92).