کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاص و خرجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاص و خرجی
لغتنامه دهخدا
خاص و خرجی . [ خاص ْ ص ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) هزینه های مورد احتیاج و هزینه های تفننی . مخارج ضروری و غیر ضروری . مایحتاج و غیر محتاج ، رشیدالدین فضل اﷲ گوید : تدارک آن پادشاه اسلام خلد ملکه بر آن وجه فرمود که اهل هر حرفتی را از اوزان هر شهر...
-
خاص و خرجی
فرهنگ گنجواژه
مخصوص و ممتاز.
-
واژههای مشابه
-
organic weapon
سلاح خاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سلاحی که در هر نوبت پرواز عملیاتی مورد نیاز است
-
peculiar motion
حرکت خاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] حرکت واقعی ستاره نسبت به دستگاه مرجع موضعی
-
عمر خاص
لغتنامه دهخدا
عمر خاص . [ ع ُ رِ ] (اِخ ) لقب جرجیس پیغمبر که کافران سه بار او را کشتندو باز زنده شد. (از آنندراج ). رجوع به جرجیس شود.
-
خاص بیک
لغتنامه دهخدا
خاص بیک . [ ] (اِخ ) رجوع به ابوکالیجار گرشاسب دوم شود.
-
خاص پورتانده
لغتنامه دهخدا
خاص پورتانده . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از نواحی هند است که برسم اقطاع در زمان سلطان ابراهیم لودی به حسن نام دادند رجوع به تاریخ شاهی ص 174 شود.
-
خاص پوره
لغتنامه دهخدا
خاص پوره .[ رَ / رِ ] (اِ) اطاق خدمتکاران . (ناظم الاطباء).
-
خاص تعلق
لغتنامه دهخدا
خاص تعلق . [ خاص ص ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اراضی مخصوص به حکومت که از اشخاص مرده ٔ بی وارث ضبط شده است . (ناظم الاطباء).
-
خاص زر
لغتنامه دهخدا
خاص زر. [ زَ ] (اِ مرکب ) زر اعلاء. (ناظم الاطباء).
-
خاص شدن
لغتنامه دهخدا
خاص شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزیده شدن . اختصاص یافتن . خاص گردیدن . اِغتِزاز. (ناظم الاطباء).- خاص شدن بچیزی ؛ اختصاص یافتن به آن چیز.- خاص شدن نعمت ؛ بنعمت اختصاص یافتن .
-
خاص کردن
لغتنامه دهخدا
خاص کردن . [ خاص ص ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخصوص کردن ، اختصاص دادن . اغتزاز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : این پسر تاش را از خاصگان خود کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381).کای شده آگاه باستادیم خاص کن امروز بدامادیم . نظامی .در طمع آن بود دو فرزانه راکز د...
-
خاص گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خاص گردانیدن . [ خاص ص گ َ دَ ] (مص مرکب ) خاص کردن . تخصیص دادن . مخصوص نمودن . اختصاص دادن . || مقرب خود کردن . ندیم خاص خود کردن . محرم مجلس خاص خود کردن . || خاص گردانیدن بچیزی . چیزی را بچیزی اختصاص دادن . مختص نمودن .
-
خاص گشتن
لغتنامه دهخدا
خاص گشتن . [ خاص ص گ َ ت َ ] (مص مرکب ) محرم شدن . ندیم خاص شدن . مقرب شدن : ثریا بر ندیمی خاص گشته عطارد بر افق رقاص گشته .نظامی .