کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاصه خرجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خاصه ٔ وسطیه
لغتنامه دهخدا
خاصه ٔ وسطیه . [ خاص ْ ص َ / ص ِ وَ س َ طی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
خاصه کردن
لغتنامه دهخدا
خاصه کردن . [خاص ْ ص َ / ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخصوص کردن . اختصاص دادن . امری را مختص به امر دیگری کردن . خاص کردن .
-
خاصه ململ
لغتنامه دهخدا
خاصه ململ . [خاص ْ ص َ / ص ِ م َ م َ ] (اِ مرکب ) خاصه مرمر. قسمی ململ بسیار نازک است که از آن چارقد زنان کنند و داروهای مایع بدان صافی کنند. رجوع به کلمه ٔ قَصَب شود.
-
خاصه بک
لغتنامه دهخدا
خاصه بک . [ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بزرگ . بزرگوار. لقبی از القاب ترکان است و در دوره ٔ قاجاریه نیز بوده و آن مرکب از خاصه ٔ عربی و بک ترکی است : آنکه گرفت دست تو خاصه بک زمان بود. مولوی (غزلیات ).باده ٔ خاص درفکن خاصه بک خدا توئی .مولوی (غزل...
-
خاصه پزی
لغتنامه دهخدا
خاصه پزی . [ خاص ْ ص َ / ص ِ پ َ ] (حامص مرکب ) دکان خبازی که نان از جنس بهتر و با قیمت گران تر می پزد.
-
خاصه تر
لغتنامه دهخدا
خاصه تر. [ خاص ْ ص َ ت َ ] (ص تفضیلی ) مخصوص تر. خیلی خصوصی . اخص : و در شغلهای خاصه تر این پادشاه شروع کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150).خاصه تر این گروه کز دل پاک شیعت مرتضای کرارند.ناصرخسرو.
-
خاصه تراش
لغتنامه دهخدا
خاصه تراش . [ خاص ْ ص َ ت َ ] (نف مرکب ) سلمانی مخصوص پادشاه یا امیر یا حاکم . دلاک خاصه شاه یا بزرگ شهری ، گرای [ گ َ ر را ] شاهی یا حاکمی . خاصه ٔ خان .
-
خاصه خان
لغتنامه دهخدا
خاصه خان . [ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی که بحلاق و گرای خاص شاه یا حاکمی می دادند. لقب حلاق شاهی یا امیری . لقب حلاق و سلمانی سلاطین قاجار.
-
خاصه خلاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه خلاصه . [ خاص ْ ص َ / ص ِ خ ُ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) دوستی سخت از دل . یگانه . با کسی یگانه بودن [ در تداول عامیانه ] : فلانی دوست خاصه خلاصه ٔ او بود، یعنی فلانی دوست بسیار نزدیک او بود.
-
خاصه کلا
لغتنامه دهخدا
خاصه کلا. [ ص َ / ص ِ ک َ ] (اِخ ) موضعی است در لیتکوه آمل . (سفرنامه ٔ انگلیسی مازندران و استرآباد رابینو ص 113). رجوع به خاص کلا شود.
-
خاصه تراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xās[s]etarāš سلمانی مخصوص پادشاه یا فرمانروا.
-
خاصه ململ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xās[s]emalmal نوعی پارچۀ سفید نخی بسیارنازک که زنان از آن چارقد درست میکنند.
-
إجراءاتٌ خاصَّة
دیکشنری عربی به فارسی
تدابير ويژه , اقدامات ويژه , تصميمات ويژه , مقرّرات ويژه
-
خاصه دار
واژهنامه آزاد
فرد (رسته پیاده) با مهارتهای نظامی ویژه(اصطلاحی قدیمی)
-
زیارت خاصه رود
لغتنامه دهخدا
زیارت خاصه رود. [ رَ ص ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان استرآبادرستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 1030 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).