کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاصة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاصة
لغتنامه دهخدا
خاصة. [ خاص ص َ ] (ع اِ) رجوع به خاصه شود.
-
واژههای مشابه
-
خاصه
واژگان مترادف و متضاد
≠ عامه
-
خاصه
واژگان مترادف و متضاد
۱. صفت خاص، مخصوص، ویژه ۲. مخصوصبیگانه، غریبه ۳. خلق، خوی، داب، سجیه، طبیعت، عادت ۴. شیعه ≠ سنی، عامه ۵. برگزیده
-
خاصه
فرهنگ فارسی معین
(صِّ) [ ع . خاصة ] 1 - (اِ.) خاص ، ویژه . 2 - خویش و مقرب کسی . 3 - برگزیدة قوم . ج . خواص . 4 - (ق .) مخصوصاً، به ویژه .
-
خاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) احمدبن محمد معروف به خاصه . وی از مقربان الهی بود و پیوسته بر روزه و تلاوت قرآن و اعتکاف مسجد و رفتن راه نیکوکاری عمر می گذراند تا آنکه فرمان یافت . زندگیش از مال موروثی می گذشت و از آن نیز بر سایر اهل علم و صلاح انفاق می ...
-
خاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) جمال الدین محمد معروف بخاصه که صاحب مسجدی بود و در آن مسجد مولانا نجم الدین محمدبن ابراهیم بن علی الکازرونی معروف به اصم بتذکیر مردم می پرداخت . (شدالازار فی حط الاوزار تألیف معین الدین ابوالقاسم جنید شیرازی چ محمد قزوینی...
-
خاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) فالق بن عبداﷲ اندلسی رومی مکنی به امیر ابوالحسن . وی ازنزدیکان منصوربن نوح سامانی بود. (انساب سمعانی ). رجوع به آثار الباقیه عن القرون الخالیه ص 133 شود.
-
خاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی از دو طبقه ٔ مردم است در زمان عباسیان . جرجی زیدان گوید: مردم در زمان عباسیان دو طبقه بودند خاصه و عامه . چنانکه خواهیم دید هر یک از این دو طبقه به دسته های کوچکتری نیز تقسیم می شدند:طبقه ٔ خاصه به پنج درجه تقسیم میشدن...
-
خاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه . [ خاص ْ ص َ ] (ع ص ، ا، ق ) خاصة. ضد عامه . (ناظم الاطباء). ضد عام . (آنندراج ). الذی تخصّه لنفسک . ضدالعامة کالخاص .(اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد) (فرهنگ ناظم الاطباء). || از جنس اعلی . مقابل خرجی . از نوع ممتاز. چیز گران بها. هر چیز ب...
-
خاصه
لغتنامه دهخدا
خاصه . [ خاص ْ ص َ/ ص ِ ] (از ع ، ق ) ویژه . سامه . خصوصاً. (ناظم الاطباء). مخصوصاً. یقیناً. البته . مقابل عامه : فتنه شدم بر آن صنم کش برخاصه بدان دو نرگس دلکش بر. دقیقی .خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی خوشا با پریچهرگان زندگانی . فرخی .از بهر طمع خود را ...
-
خاصه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خاصَّة، جمع: خَواصّ] xās[s]e ۱. [مقابلِ عامه] ویژه.۲. (اسم) قوهّ و اثری که در چیزی وجود دارد.۳. چیزی که مخصوص چیز دیگر باشد؛ مخصوص به کسی یا چیزی.۴. متعلق به کسی.۵. [جمع: خَواصّ] خویش و مقرب کسی، بهویژه پادشاه.۶. [مقابلِ عامه] شیعه؛ شیع...
-
خَاصَّةً
فرهنگ واژگان قرآن
مختص - مخصوص
-
نوروز خاصه
لغتنامه دهخدا
نوروزخاصه . [ ن َ / نُو زِ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوروز بزرگ . جشنی که در دنباله ٔ نوروزعامه از ششم فروردین به بعد برپا می داشتند و در این ایام شاهان زندانیان را آزاد و مجرمان را عفو می کردند. (فرهنگ فارسی معین ). و نیز رجوع به نور...
-
خاصه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نزدیک کردن ، مقرب ساختن .