کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاص
/xās[s]/
معنی
۱. [مقابلِ عام] ویژه؛ مخصوص.
۲. برگزیده.
۳. معین.
۴. انحصاری.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ≠ عام
۲. یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز،
۳. ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ≠ ناسره
۴. اصیل، پاکنژاد، نژاده
برابر فارسی
ویژه
دیکشنری
different, especial, exclusive, individual, occasional, particular, peculiar, preferential, respective, select, special, specific, specification, typical
-
جستوجوی دقیق
-
خاص
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ≠ عام ۲. یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ۳. ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ≠ ناسره ۴. اصیل، پاکنژاد، نژاده
-
خاص
فرهنگ واژههای سره
ویژه
-
خاص
فرهنگ فارسی معین
(صّ) [ ع . ] (ص .) 1 - ویژه ،برگزیده . 2 - منفرد، ممتاز. 3 - برگزیدة قوم . ؛ ~ و عام همة افراد، افراد برگزیده و افراد عادی .
-
خاص
لغتنامه دهخدا
خاص . (اِخ ) نام قریه ای است بخوارزم .
-
خاص
لغتنامه دهخدا
خاص . (اِخ ) یکی از وادیهای خیبر است . ابن اسحاق می گوید خیبر صاحب دو وادی است . یکی وادی سُرَیرو دیگر وادی خاص و این دو وادی است که خیبر بر آنهاقسمت شده . (از معجم البلدان یاقوت حموی باختصار).
-
خاص
لغتنامه دهخدا
خاص . [ خاص ص ] (ع ص ، اِ) ضد عام . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : نا ممکن است این سخن بر خاص لفظی است این در میانه ٔ عام . فرخی .من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن . منوچهری .غرض تو آن بود تا ملک بر من بشورانی ...
-
خاص
دیکشنری عربی به فارسی
سندرسمي که بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد , موافقت نامه بين دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد , اختصاصي , خصوصي , محرمانه , مستور , سرباز , اعضاء تناسلي , مرب...
-
خاص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: خاصّ] xās[s] ۱. [مقابلِ عام] ویژه؛ مخصوص.۲. برگزیده.۳. معین.۴. انحصاری.
-
خاص
دیکشنری فارسی به عربی
خاص , خصوصا , معين , مقدس , ياس بري
-
واژههای مشابه
-
منوی خاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← صورتغذای خاص
-
فاعل خاص
لغتنامه دهخدا
فاعل خاص . [ ع ِ ل ِ خاص ص ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فاعلی است که منشاء صدور فعل واحد بر وتیره ٔ واحد باشد. در مقابل فاعل عام که منشاء صدور افعال متکثره است ، و به عبارت دیگر هرگاه فاعل مبدء صدور یک فعل خاص باشد و همیشه منشأیت صدور فعل آن یکسان باشد...
-
incomplete information,private information
اطلاعات خاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقتصاد] وضعیتی در بازی که در آن بازیگران اقتصادی دربارۀ درستی و میزان اعتبار اطلاعاتشان تردید دارند درحالیکه بازیگرانی نیز هستند که به اطلاعات معتبر دسترسی دارند
-
special waste
پسماند خاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] پسماندی که نیاز به جمعآوری و انتقال جداگانه دارد، مانند پسماندهای خطرناک خانگی و پسماندهای حجیم
-
organic weapon
سلاح خاص
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سلاحی که در هر نوبت پرواز عملیاتی مورد نیاز است