کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاشه روب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاشه روب
/xāšerub/
معنی
کسی که خاروخاشاک را از زمین جارو میکرده؛ جاروکش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاشه روب
لغتنامه دهخدا
خاشه روب . [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که خیابانها و محله ها را پاک می کند. سُپور. مأمور نظافت اماکن عمومی . جاروکش : تو در پای پیلان بدی خاشه روب گواره کشی پیشه با رنج و کوب .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
خاشه روب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xāšerub کسی که خاروخاشاک را از زمین جارو میکرده؛ جاروکش.
-
واژههای مشابه
-
chaff dispenser
رهاساز خاشه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] وسیلهای در هواگَرد ویژۀ حمل و رهاسازی خاشه
-
جستوجو در متن
-
روب
لغتنامه دهخدا
روب . (اِمص ) روفتن . (ناظم الاطباء). روبیدن : رفت و روب . || (نف مرخم ) روبنده . (ناظم الاطباء). با کلمات دیگر ترکیب می یابد و معنی اسم فاعلی از آن اراده می شود: پاروب . جاروب . خاشه روب . خانه روب . لاروب . || (ن مف مرخم ) روفته شده . خاک روب ؛ یعن...
-
سپور
لغتنامه دهخدا
سپور. [ س ُ ] (از ترکی ، اِ) کلمه ٔ مأخوذ از سُپُرماق ترکی است . روفته گر. جاروکش . کسی که کوچه ها و خیابانها را جاروب کند و آب پاشد. شوله روب . خاشه روب .
-
گواره کشی
لغتنامه دهخدا
گواره کشی . [ گ َ رَ /رِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) کار گواره کش : تو درپای پیلان بدی خاشه روب گواره کشی پیشه با رنج و کوب .اسدی .
-
کواره کشی
لغتنامه دهخدا
کواره کشی . [ ک َ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کشیدن کواره . حمل میوه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ) : تو در پای پیلان بدی خاشه روب کواره کشی پیشه با رنج و کوب . ؟ (از لغت فرس اسدی ذیل کوب ).و رجوع به کواره شود.
-
بدن
لغتنامه دهخدا
بدن . [ ب ُ دَ ] (مص ) مخفف بودن : یکی زنده پیلی چو کوهی روان بزیر اندر آورده بد پهلوان . شهید.خود تو آماده بدی برخاسته جنگ او را خویشتن آراسته . رودکی .بسا که مست در این خانه بودم و شادان چنانکه جاه من افزون بد از امیر و بیوک . رودکی .تو در پای پیلا...
-
کوب
لغتنامه دهخدا
کوب . (اِمص ) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان ). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج ). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب . (ناظم الاطباء). ضربت ...
-
پیشه
لغتنامه دهخدا
پیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) صنعت . (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ) (منتهی الارب ). هنر. صنع. طرقة. صناعت . (منتهی الارب ). حرفه . (دهار). کسب . (برهان ). حرفت : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بودروانشان همیشه پراندیش...