کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
COD, chemical oxygen demand
خاش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] مقدار اکسیژنی که باید برای اُکسایش آلودگیهای موجود در فاضلاب مصرف شود متـ . خواست اکسیژن شیمیایی
-
خاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) عاشق شوریده .
-
خاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = خش . خشو. خوشه : مادرزن ، مادر شوهر.
-
خاش
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) ریزة چوب و علف .
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (اِخ ) یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان زاهدان است . این بخش در جنوب زاهدان واقع است . و راه شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر از مرکز آن عبور می نماید و حدود آن به شرح زیر است : از طرف شمال به بخش زاهدان و بخش میرجاوه ، از طرف خاور به شهرستان سراوان از...
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (ع اِ) قماش خانه و متاع روی آن . || خش ّ است که بمعنی پیادگان باشد. (منتهی الارب ). || (ص ) در حالت رفع و جر بدون الف و لام از خشی بمعنی ترسیدن .
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . [ ] (ص ، اِ) کسی را گویند که محبت آن مفرط باشد. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ حافظ اوبهی ). || مادرزن و مادرشوهر. (آنندراج ) (برهان قاطع)(فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجم...
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (اِ) نام گیاهی است که در شیرکوه منزول نام دهند. قطیم . عودالخیر . (معجم انجلیزی عربی فی العلوم الطبیة و الطبیعیة چ محمد شرف ).
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (اِخ ) شهری است کوچک مرکز بخش خاش شهرستان زاهدان واقعدر 185 کیلومتری جنوب زاهدان ، در مسیر شوسه ٔ زاهدان به ایرانشهر و زاهدان به سراوان میباشد. مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است : طول آن 61 درجه 10 دقیقه 25 ثانیه و عرض آن 28 درجه 13 دقیقه و 35...
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (اِخ ) نام برادر افشین است : مازیار بر خلاف افشین گواهی داد که خاش برادر افشین ببرادراو کوهیار نامه نوشته و اسلام آشکار ساخته . (از تاریخ طبری بنابر حاشیه ٔ ص 358 مجمل التواریخ و القصص ).
-
خاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xāš = خاشاک
-
خاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خش، خشو› [قدیمی] xāš ۱. مادرزن.۲. مادرشوهر.
-
خاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xāš عاشق شوریده؛ شیدا.
-
واژههای مشابه
-
خاش خاش
لهجه و گویش بختیاری
xâš xâš خشخاش.