کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خازن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خازن
/xāzen/
معنی
۱. (برق) آلتی در بعضی دستگاههای برقی که انرژی برق در آن ذخیره میشود، جریان مستقیم را مسدود میکند، و جریان متناوب را عبور میدهد.
۲. (صفت) [جمع: خَزَنَة و خُزّان] [قدیمی] نگهبان خزانه؛ خزانهدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خزانهدار، خزینهدار، گنجینهدار
۲. انباردار، انباره
۳. نگهبانی
۴. اندوزه، کندانسر، کندانساتور
برابر فارسی
انباره
دیکشنری
accumulator, capacitor, storage battery
-
جستوجوی دقیق
-
خازن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خزانهدار، خزینهدار، گنجینهدار ۲. انباردار، انباره ۳. نگهبانی ۴. اندوزه، کندانسر، کندانساتور
-
خازن
فرهنگ واژههای سره
انباره
-
capacitor
خازن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلهای برای ذخیره کردن بار و انرژی الکتریکی، متشکل از دو رسانا که با یک نارسانا از یکدیگر جدا میشوند
-
خازن
فرهنگ فارسی معین
(زِ) [ ع . ] (اِفا. اِ.) 1 - خزانه دار. 2 - نام قطعه ای است در بعضی از دستگاه های برقی که انرژی به صورت برق در آن ذخیره می شود.
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) ابوجعفر الخازن او الخازنی ، از علماء قرن دوازدهم میلادی است کنیة او اشهر از اسم عجمی النسب اوست . وی خبیر بحساب و هندسه و عالم به ارصاد عمل به آن بوده است . (معجم المطبوعات ج 1 ص 809). رجوع به خازنی و حازنی شود.
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) دینوری مکنی به ابوالفضل . از مشاهیر خطاطین و شعرا میباشد ایجادکننده ٔ خط رقاع و توقیع است . در 518 و بنا بر قول ابن خلکان در سال 542 هَ . ق . ببغداد بدرود حیات گفت . سنش 80 سال و در حدود 500 مصحف نوشت . این دو بیت از اوست :من یست...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد خازن اصفهانی مکنی به ابومحمد. کتابدار صاحب بن عباد و جاسوس فخرالدوله بود. (یتیمةالدهر ج 3 ص 148) (لباب الالباب عوفی ص 562 و 577 چ سعید نفیسی ).
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) علی بن خیرخازن بغدادی مکنی به ابوطالب . او راست : عیون التواریخ . (تاریخ گزیده چ لیدن ص 8).
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن ابراهیم بن عمربن خلیل الشیخی الصوفی معروف بخارن ملقب به علاءالدین البغدادی . در سال 678 به بغداد تولد یافت و به سال 741 هَ . ق . در حلب بدرود حیات گفت .کتاب لباب التأویل فی معانی التنزیل از اوست . این کتاب معروف به...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) فؤاد سمعان . صاحب کتاب در مکنون در جمیع انواع صنایع و فنون است . در جزء اول آن حدود 100 فایده ٔ صناعیه است این کتاب در مطبعه ٔ الارز بسال 1900 م . چاپ شد. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 810).
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) محمدبن الحسین الخازن ملقب به کمال الدین . ابن اثیر گوید: چون سلطان مسعود وزیرش (ابی البرکات ) را معزول کرد او را بر مسند وزارت نشاند. او مردی شجاع و شهیم و عادل و نیکوسیرت بود چون به وزارت رسید رفع مظالم از مظلومین نمودو سپس بوضع...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ ) مزنی . متوفی بسال 430 هَ . ق . وی مدتی در اندلس و مدتی در مصر سکونت کرد. صاحب تألیفات شهیره در قواعد نور است که از آنجمله اند: کتاب الفجر و الشفق ، کتاب البصریات ، و کتابی در وصف آلات رصد. این مرد مقدار انکسار نور را ضمن گذشت در...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (اِخ )فیلیپ قعدان . صاحب جریده ٔ الارز با برادرش شیخ فرید آثار ادبی نیکو بجا گذارده است . که از آن جمله اند:1 - العذاری المائسات فی الازجال و الموشحات ، و آن مجموعی است از قطعه شعرها که گویندگان آن اشعار در ضمن آنها ازوزن شعر عربی خارج ...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (ع اِ) وقتی دو صفحه ٔ فلزی A و B بوسیله ٔ عایقی مانند هوا یا غیر آن از یکدیگر جدا شده باشند دستگاه حاصل را یک خازن الکتریکی و یا بطور اختصار خازن می گویند. همچنین سیم مسی یک کابل با روپوش فلزی آن که بین آنها ماده ٔ عایق وجود دارد یک خاز...
-
خازن
لغتنامه دهخدا
خازن . [ زِ ] (ع ص ، اِ) نگهبان . (آنندراج ). خزانچی و نگهبان خزانه از لطایف . (غیاث اللغة). خزینه دار. (مهذب الاسماء).ذخیره کننده و حفظکننده ٔ مال ذخیره .(فرهنگ نظام ). خزانه دار و تحویلدار و حافظ و نگهبان خزانه . (فرهنگ نفیسی ). گَنجور، گنجبان . خز...