کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خاریدن
/xāridan/
معنی
۱. کشیدن سر ناخن یا وسیلهای زبر برروی پوست بدن، برای رفع خارش آن؛ خاراندن: ◻︎ به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱: ۷۹).
۲. (مصدر لازم) خارش پیدا کردن پوست بدن.
۳. [قدیمی] خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ چو خاریدند خاک از سنگ خارا / پدید آمد یکی طاق آشکارا (نظامی۲: ۳۳۰).
۴. (مصدر لازم) [قدیمی] چرک چیزی را گرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خارش داشتن، بهخارش افتادن،
۲. خارش کردن
فعل
بن گذشته: خارید
بن حال: خار
دیکشنری
itch, prickle, tickle
-
جستوجوی دقیق
-
خاریدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خارش داشتن، بهخارش افتادن، ۲. خارش کردن
-
خاریدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) 1 - (مص ل .) خارش کردن ، احساس خارش داشتن . 2 - (مص م .) خاراندن ، دفع خارش کردن .
-
خاریدن
لغتنامه دهخدا
خاریدن . [ دَ ] (مص ) ترجمه ٔ جک باشد و ترکی قیچماق گویند. (آنندراج ). خراشیدن و خارش داشتن و خارش نمودن . (ناظم الاطباء). احساسی که بر اثر ناخن یا چیز دیگر کشیدن برجائی بی تابی می آورد. (فرهنگ نظام ). حَک ّ. (منتهی الارب ). جَرش . (اقرب الموارد) (تا...
-
خاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xāridan ۱. کشیدن سر ناخن یا وسیلهای زبر برروی پوست بدن، برای رفع خارش آن؛ خاراندن: ◻︎ به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱: ۷۹).۲. (مصدر لازم) خارش پیدا کردن پوست بدن.۳. [قدیمی] خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ چو خاریدند...
-
خاریدن
دیکشنری فارسی به عربی
حکة , دغدغة
-
خاریدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bexâri طاری: xorây(mun) طامه ای: xârâɂan طرقی: xorâymun کشه ای: xoriyâmun نطنزی: xârniyâɂan / xârâɂan
-
خاریدن
لهجه و گویش تهرانی
حِکّه داشتن
-
واژههای مشابه
-
کام خاریدن
لغتنامه دهخدا
کام خاریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از میل کردن و اراده نمودن بچیزی باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || آرزو کردن چیزی . (ناظم الاطباء). رغبت و شوق و خواهش کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 179) : بجان آتشی دادمت زینهاربه ایوان شو و کام ک...
-
کون خاریدن
لغتنامه دهخدا
کون خاریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خارش دادن نشستنگاه . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از پشیمان شدن باشد.(برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : اولش هرکه پشت پای نزدآخر از دست او بخارد کون .؟ (از آنندراج ).
-
گردن خاریدن
لغتنامه دهخدا
گردن خاریدن . [ گ َ دَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عذر آوردن و بهانه کردن باشد. کنایه از بهانه آوردن و درنگ کردن است .(آنندراج ). اظهار تفکر و تحیر. (غیاث ) : ز تیغی کآنچنان گردن گذاردچه خارد خصم اگر گردن نخارد. نظامی .پس از صد وعده کم دادی ترا امروز می...
-
شکم خاریدن
لغتنامه دهخدا
شکم خاریدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بهانه کردن و عذر آوردن باشد. (برهان ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء). کنایه ازبهانه کردن است . (انجمن آرا) (آنندراج ) : مردم از مشتری و زهره و چرخ خود سعادت چرا طمع داردکآن یکی زاهد فسرده دلیست کز همه کار...
-
گردن خاریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) (مص ل .) عذر آوردن ، بهانه آوردن .
-
ریش خاریدن
لغتنامه دهخدا
ریش خاریدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تعب کشیدن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 181).کنایه از رنج بیفایده کشیدن . (آنندراج ). || تردید و نگرانی و اضطراب خاطر نمودن : گفت اگر پند پذیری برو و ریش مخار.انوری (از آنندراج ).
-
سر خاریدن
لغتنامه دهخدا
سر خاریدن .[ س َ دَ ] (مص مرکب ) خاراندن سر با سر انگشتان . || کنایه از نومید شدن . (برهان ) : درست ناید از آن مدعی حکایت عشق که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد. سعدی .مباد آن روز کز درگاه لطفت بدست ناامیدی سر بخاریم . سعدی . || خجل شدن وشرمنده گردیدن ...