کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خارکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خارکش
/xārke(a)š/
معنی
۱. حملکنندۀ خار: ◻︎ ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آبوگل است (سعدی: ۱۸۲).
۲. = خارکن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خارکش
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (ص فا. اِمر.) = خارکشنده : کفشی که روی موزه به پا کنند؛ سرموزه .
-
خارکش
لغتنامه دهخدا
خارکش . [ ک َ ] (اِ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است .(آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) : نوای خارکش از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.ظهی...
-
خارکش
لغتنامه دهخدا
خارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 145 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان کردی و فارسی میباشد. آب آنجا از چشمه و محصولات ...
-
خارکش
لغتنامه دهخدا
خارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری . محلی است واقع در دامنه ٔ کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است آب آن...
-
خارکش
لغتنامه دهخدا
خارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. (آنندراج ) (برهان قاطع). خارکن . کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد : من خارکشم تو بارکش باش من با تو خوشم تو نیز خوش باش . نظامی .چو بینند در گل خر خارکش . ...
-
خارکش
لغتنامه دهخدا
خارکش . [ ک ُ ] (اِ) سر موزه را گویند که آن کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند و آن در ماورأالنهر بیشتر متعارف است و عربی جرموق خوانند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ).سر موزه که خرکش نیز گویند و به عربی جرموق نامند. (فرهنگ ...
-
خارکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārke(a)š ۱. حملکنندۀ خار: ◻︎ ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آبوگل است (سعدی: ۱۸۲).۲. = خارکن
-
خارکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xārkoš کفشی که روی موزه به پا کنند؛ سرموزه؛ خرکش.
-
جستوجو در متن
-
خارچین
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرچین، حصارخاری، خاربست، خاربند ۲. خارکش ≠ گلچین
-
پانتوفل
لغتنامه دهخدا
پانتوفل . (فرانسوی ، اِ) سرموزه . خارکش . کفش راحت . دَم ِ پائی . سرپائی . جرموق .
-
سرموزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarmuze کفشی که در قدیم روی موزه به پا میکردند و بیشتر در ماوراءالنهر معمول بوده؛ چپدار؛ چپذار؛ چپدان؛ خارکش.
-
خارکن
لغتنامه دهخدا
خارکن . [ ک َ ] (اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن (نام نوایی ) و به خارکش (نام سرودی ) شود.
-
چپدار
لغتنامه دهخدا
چپدار. [ چ َ / چ ِ ](اِ) چپداز. چپدان . (جهانگیری ). سرموزه . (جهانگیری )(ناظم الاطباء). خارکش . (جهانگیری ). جرموق ، بتازی . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). کفش بالای موزه . کفشی که برسر موزه کشند. رجوع به چپداز و چپدان و چپلان شود.
-
خارکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xārkan ۱. کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است؛ خارکش.۲. (اسم) (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: ◻︎ سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی: ۹۰).